دست شکسته
[دَ شِ کَ تَ / تِ] (ن مف مرکب) شکسته دست آنکه دست او شکسته باشد || کسی را گویند که سبب تحصیل معاش از مایه و هنر و کمال و علم و فضل و قدرت و شجاعت و امثال اینها نداشته باشد و کسب و کار و صنعت و پیشه هم نداند (برهان) مرد بی معاش و بی هنر و بی مایه (از آنندراج) بی مایه و بی قدرت (شرفنامهء منیری) - دست شکسته بار آمدن؛ بی عرضه بارآمدن.