دست خوش
[دَ خوَشْ / خُشْ] (ص مرکب) سخره (شرفنامهء منیری) شخصی که مسخره باشد (غیاث) (آنندراج) مسخرگی (برهان) (انجمن آرا) آنکه مورد مسخره واقع شود که مورد ریشخند قرار گیرد || کنایه از عاجز و زبون و زیردست (برهان) (انجمن آرا) مغلوب (از غیاث) مغلوب و زبون (آنندراج ||) دست زیر بودن یعنی در تحت حکم کسی بودن : چون نه ای کامل دکان تنها مگیر دست خوش می باش تا گردی خمیرمولوی - دست خوش کسی یا حوادث یا زمانه یا -صروف دهر یا تصاریف دهر یا هواهای نفس -شدن؛ ملعبهء او شدن بازیچهء او گشتن || در معرض عرضهء بازیچهء ملعبهء اسباب کار (یادداشت مرحوم دهخدا) و در این معنی لازم الاضافه است : عید را دست خوش خویش گرفتیم ازو میوه و گل بجز اینگونه نخواهیم دگر ازرقی (از آنندراج) ای چون غرواش سبلتت کفک فشان چون شانه بوی دست خوش دست خوشان سوزنی تا دست خوش جهان شدم من در دست قناعتم ممکن مجیرالدین بیلقانی (از آنندراج) ساقی شب دستکش جام تست مرغ سحر دست خوش نام تستنظامی پی سپر جرعهء میخوارگان دست خوش بازی سیارگاننظامی دست خوشان تواند پردگیان چنگ وار یک دو نواشان بساز چون دل ایشان حزین سیف اسفرنگی (از انجمن آرا) زمانه به چه نوع دست خوش آن طایفه است (جهانگشای جوینی) خواب خوش من ای پسر دستخوش خیال شد نقد امید عمر من در طلب وصال شد سعدی روح را کس نکند دست خوش نفس خسیس عاقلان آینهء چین نفرستند به زنگ خواجو (از شرفنامهء منیری) خاصه با پیری چون من که بطبع دائماً دست خوش نسیان است ؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا ||) چیزی که حصول آن سهل و آسان بود (برهان) (از آنندراج) کار سهل الحصول و آسان (انجمن آرا) آنکه یا آنچه آسان بدست آید : ز چندین رزان راست ایدر شتافت زبونی ز من دستخوش تر نیافتاسدی || چیزی که از 1) - ظاهراً تصحیف دستمال است ) ( مالش دست فرسوده و مضمحل شده باشد (|| اِ مرکب) استعمال( 1.