دژخم
[دُ خِ]( 1) (ص مرکب) بد خوی و طبیعت (از برهان) خشمگین (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) - دژخم شدن؛ خشمگین شدن : دژخم شد و گفت ای که ترا خواهر و زن غر کس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر سوزنی || جلاد (برهان) جلاد و مردم کش (از آنندراج) و رجوع به دژخیم شود ( 1) - در برهان به کسر و به فتح اول ضبط شده است.