دزد
[دُ] (ص، اِ)( 1) ترجمهء سارق است (آنندراج) سارق و کسی که می دزدد و دزدی می کند و راهزن و قطاع الطریق (ناظم الاطباء) ربایندهء مال دیگران که مال دیگران نهانی برگیرد و برد آنکه به نهانی، و در سفرها آشکار، مال دیگران برد آنکه مالی بسرقت برد آنکه پیوسته سرقت کند (یادداشت مرحوم دهخدا) ابن الطریق ابن اللیل (مرصع) أصوس أطلس أقطع أُمرط خِمعِ دانِق دائص دِعبِل دَعبَلَه (منتهی الارب ) سالوک (ناظم الاطباء) شابرالمیزان (منتهی الارب ) شَصّ (دهار) صافِر صُ علوک صِلت طُمسُل طمل عادی عمُروط فَتّان قُراضِب قِرضاب قِرضابه قُرضوب قُطرُب قُطروب لص [ لِ / لَ / لُص ص ] لَصت هِطل هَیْرُدان (منتهی الارب ) : به مژه دل ز من بدزدیدی ای به لب قاضی و به مژگان دزد ابوسلیک گرگانی باز کرد از خواب زن را نرم و خوش گفت دزدانند و آمد پای پشرودکی ایستاده دید آنجا دزد و غول روی زشت و چشمها همچون دغولرودکی چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد همه( 2) چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال( 3) معروفی لابه شهری است ( به حدود نوبه نزدیکتر [ از سودان ] و مردمانی دزدند و درویش و همه برهنه (حدود العالم) سه حاکمکند اینجا یکباره همه دزد( 4 میخواره و زن باره و ملعون و خسیسند( 5) منجیک همه با حیزان حیز و همه با گیجان گیج همه با دزدان دزد و همه با شنگان شنگ قریع الدهر رای سوی گریختن دارد دزد کز دورتر نشست به چکحکاک بدان تا نباشد ز دزدان گزند بمانید شادان دل و سودمندفردوسی به شب پاسبان را نخواهم بمزد به راهی که باشم نترسم ز دزدفردوسی یکی مرد خونریز و بدکار و دزد بخواهی ز من چشم داری بمزدفردوسی نریمان و گورنگ آن پهلوان نکشته ست این دزد تیره روانفردوسی از بنا گوش تو سیم آمد و زر از رخ من ای پسر زین سپس از دزد بود ما را بیم فرخی من چه سازم چه کنم زر مرا برده شمار دزد رحمت نکند، دزد که دیده ست رحیم فرخی گفت کین مردمان بی باکند همه همواره دزد و چالاکندعنصری باد همچون دزد گردد هرطرف دیباربای بوستان آراسته چون کلبهء تاجر شود منوچهری چو چیز خویش در دزدان سپاری از ایشان بیش یابی استواری (ویس و رامین) اگر چه دزد را دزدی بود کار دروغش نیز هم گویند بسیار (ویس و رامین) ز دزدان هر آن کس که پذرفت چیز به دزدی ورا زود گیرند نیزاسدی چو خواهی که چیزی ندزدت کس جهان را همه دزد پندار و بساسدی دزد اگر عقل را به دزدی برد لاجرم چون عقاب بر دار استناصرخسرو گویند دزدی شبی به خانهء توانگری با یاران خود به دزدی رفت (کلیله و دمنه) مال من دزد ببرد و دل من عشق ربود وقت را زین دو یکی ماحضرم بایستی خاقانی دزد بیان من است هرکه در این عهد برسمت شاعریش نام برآمدخاقانی خود دزدان با تو چون ستیزند دزدان ز برهنگان گریزند خاقانی (از امثال و حکم) یالله العجب، عمال مال دزد و دزدان دژشکاف و خاینان خون ریز از شفقت و مرحمت حضرت عظمی به رحمت امیدوارند (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 334 ) دزدان، چو به کوی دزد جویند در کوی دوند و دزد گویندنظامی دلم دزد و نظر آن دزد را دزد عجب آن دزد و دزدافشار چون است مولوی (از آنندراج) چو پیروز شد دزد تیره روان چه غم دارد از گریهء کاروانسعدی رخت سرای عقلم تاراج شوق کردی ای دزد آشکارا می بینم از نهانتسعدی به لشکرگهش برد و در خیمه دست چو دزدان خونی به گردن ببستسعدی بدزدید بقال ازو نیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگسعدی دزدی به خانهء پارسایی رفت (گلستان سعدی) می کند کار خرد نفس چو گردید مطیع دزد چون شحنه شود امن کند عالم را صائب عشقت آمد پی دل بردن و درسینه نیافت دزد از خانهء مفلس خجل آید بیرون ؟ (از امثال و حکم) بنوالغبراء؛ دزدان که راههای مجهول نیک می دانند (دهار) تل ّ صص؛ دزد شدن تَهطلس؛ حیله و فریب کردن دزد در طلب خَرب؛ دزد گردیدن ذؤبان العرب؛ دزدان عرب و درویشان آنها شِصّ؛ دزد شوخ و چالاک عَباقیه؛ دزد سخت دزدنده و مکار قَفس؛ دزدان ترس و بیم دهندگان لَطَأَه؛ دزدان که نزدیک باشند از تو لَغوس؛ دزد بسیار فریبنده مِشمَش؛ دزد خارب وَزّاب؛ دزد ماهر در دزدی هَطلَس؛ دزد راه زن أبناء الدهالیز، أبناء السکک، زقل، زواقیل، سراق، صعالیک، قرافصه، لصوز، لصوص؛ دزدان (از منتهی الارب ) -امثال: تخم مرغ دزد شتردزد میشود دزد آب گران می خورد و رجوع به دزد مال گران می خورد در همین امثال شود دزد آمد و هیچ چیز نبرد (یادداشت مرحوم دهخدا) دزد از داروغه میترسد (فرهنگ عوام) دزد از دزدی فلانی می شود دزد اگر خرقهء زاهد ببرد مغبون است (امثال و حکم) دزد بازار آشفته میخواهد؛ نظیر: من فرض اللص ضجه السوق (امثال و حکم) دزد باش و مرد باش؛ مروت و جوانمردی در دزدی نیز ستوده است (امثال و حکم) دزد به دزد که میرسد چماق خود را می دزدد؛ همکاران را نگاه داشتن حرمت یکدیگر لازمهء ادب باشد (امثال و حکم) دزد به دزد میزند خدا خنده اش می گیرد (امثال و حکم) دزد به دزد میزند، طریده (حرامی) به هردو دزد به دزد میزند وای به دزد آخری (امثال و حکم) دزد حاضر و بز حاضر (امثال و حکم) دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را (از مجموعهء مختصر امثال چ هند) دزد دزد را می شناسد و نولی ولی را (امثال و حکم) دزد دزد را می شناسد، همکار همکار را (فرهنگ عوام) دزد دیدم معاینه آدم؛ مثلی است کرمانی، که از گفتار ابلهی مشهور شده است (امثال و حکم) دزد راهی رود و صاحب کالا راهی (از مجموعهء مختصر امثال چ هند) دزد که به دزد میرسد، تیر از چلهء کمان برمیدارد (فرهنگ عوام) دزد مال گران می خورد؛ غالباً آنکه مال او را دزدیده اند مال مسروق خود را بیش از آنکه هست می گوید (یادداشت مرحوم دهخدا) غالباً صاحب مال مسروق در همین امثال شود دزد مشتاق تر از « دزد آب گران می خورد » در تعیین مقدار آن اغراق گوید (امثال و حکم) و رجوع به صاحب کالا باشد دزد نادان (یا ناشی یا نابلد) به کاهدان می زند (فرهنگ عوام) دزد نگرفته پادشاه است (جامع التمثیل) دزد همیشه گرسنه است (فرهنگ عوام) دزد یک راه میرود و صاحب کالا هزار راه؛ نظیر : مال یک جا میرود ایمان هزار جا (امثال و حکم) دزدی که آخر شب میزند سر شب بزند (فرهنگ عوام) دزدی که جاسوس دارد به کاهدان نمی گریزد (امثال و حکم) دزدی که نسیم را بدزدد دزد است در کعبه گلیم را بدزدد دزد است ؟ (از امثال و حکم) شریک دزد و رفیق قافله هرچه از دزد ماند؛ رمال برد (جامع التمثیل) - دزد افتادن؛ ریختن دزد در جایی بقصد غارت و تاراج (آنندراج) : غم زمانه ز ما بیدلان ندارد رنگ بسان دزد که در خانهء گدا افتد ابوطالب کلیم (از آنندراج) - دزد بازار؛ رجوع به این تر کیب در ردیف خود شود - دزد بردن؛ دزدیده شدن چیزی بردن دزد چیزی را (یادداشت مرحوم دهخدا) - دزدبرده؛ متاع مسروق (آنندراج) : اگر دزدبرده برآرد نفیر برد دست او شحنهء دزدگیر نظامی (از آنندراج) - دزدبگیر؛ رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود - دزدبگیری؛ رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود - دزد بمزد؛ دزد که در برابر دزدی و عمل سرقت مزد گیرد : مزد خواهی که دل ز من بردی ای شگفتی که دید دزد بمزد! ابوسلیک گرگانی - دزد ترازو؛ آنکه سنگ کم داشته باشد و بدان سبب گویا از جنس چیزی می دزدد (آنندراج) : بدعمل را دائم از نقصان مردم راحت است سنگ کم دزد ترازو را نگین دولت است اثر (از آنندراج) - دزدجو؛ دزدجوینده تعقیب کنندهء دزد : دزدان، چو به کوی دزد جویند در کوی دوند و دزد گویندنظامی - دزد حنا؛ سفیدی که در دست و پا بعد از بستن حنا ماند (غیاث) سفیدی که در دستها ماند بعد از بستن حنا و آن بسبب نقوش و خطوط دست بود، و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته و قیل سفیدیی که وقت بستن حنا سهواً بماند و آن اکثر در فاصله های انگشتان بود (آنندراج) : نظر بر رخ اوست از خط مرا به شب روز دزدم چو دزد حنا وحید (از آنندراج) کسی که بخت سیاهش مقدر از غیب است به رنگ دزد حنا روسفیدیش عیب است فطرت (از آنندراج) بی جا نمی شود دل در خون نشسته ام دزد حنا ز دست به شستن نمی رود رفیع (از آنندراج) می دهد از بیم عدلت رهزنان خود را بدست کرده چون نقش نگین دزد حنا نام آشکار محمد سعید اشرف (از آنندراج) هرکجا راهزنی برخیزد با تو چون دزد حنا همدست است سلیم (از آنندراج) تواند مردمک چون اشک خونین ریخت در پایش که آن دزد حنا بر خلق راه گفتگو بسته تأثیر (از آنندراج) از بیم پاس شحنهء عدل تو از جهان دزد حنا گریخته از دست گلرخان ابوتراب فتوت (از آنندراج) - دزد خانگی؛ سارق از مردم خود خانه دزدی که هم در خانه باشد دزد خانه (آنندراج) کسی که از اهل خانه و از افراد خانواده باشد و به دزدی در همان خانه مبادرت کند (فرهنگ عوام) : سد راه مرگ نتواند شدن تن پروری بهر دزد خانگی دیوار می باشد عبث ایما (از آنندراج) - دزد خانه؛ دزدی که هم خانه باشد دزد خانگی (آنندراج) : در سینه هر چه بود سپردم به دست عشق آری همین علاج بود دزد خانه را سلیم (از آنندراج) - دزدخنده؛ رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود - دزد سر گردنه؛ راهدار راهزن که در معابر کوهستانی راهزنی و دزدی کند که در گردنه ها به مسافران دستبرد زند - دزد شب؛ آنکه در شب به دزدی پردازد، و در بیت ذیل از مولوی کنایه است از خیالات فاسد یا ابلیس و عوامل او : خواب مرده لقمه مرده یار شد خواجه خفت و دزدِ شب بر کار شدمولوی - دزد شمع؛ ریشه که از گل شمع گرفتن بماند و آن هر طرف شمع که می افتد می گدازد (آنندراج) - دزدمزد؛ گویا منظور مزد دزدی است : ز دزدان مرا بس شده دزدمزد که نارند بر من همی بانگ دزدنظامی - دزد و حیز؛ در تداول عامه بر مردم نادرست و ناپاک و هرزه اطلاق میشود در مقام شدت دزدی و سارقی و کجی بکار رود) - دله دزد؛ که چیزهای کم « سز » - دزد و سِزّ؛ دزد و دزد قهار (در تداول عوام مادهء مضارع دزدیدن، صفت فاعلی مرکب ساخته می شود: ،« دزد » بها دزدد || به صورت مزید مؤخر به معنی دزدنده آید، از آفتابه دزد؛ دزد اشیاء کم بهاء روغن دزد؛ دزدندهء روغن که دزد روغن باشد : خواجه چون بندگان روغن دزد در رهش حجره ای گرفته به مزدنظامی و نیز سخن دزد شعردزد کفن دزد کمردزد مضمون دزد (از یادداشت مرحوم دهخدا) مال دزد؛ آنکه مال دیگران دزدد : یالله العجب، عمال مال دزد از شفقت و مرحمت حضرت عظمی به رحمت امیدوارند (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 334 ||) به معنی دزدی آید (از آنندراج) - دزد کردن؛ دزدی کردن : جادوی چشم و هندوی خالت می کند آشکار و پنهان دزد قاسم ارسلان (از آنندراج ||) خونی و قاتل || خائن و خیانتکار (ناظم الاطباء ||) یک سوی قاب بازی به معنی بدجنس (حاشیهء برهان) ( 2) - ن duzhdao : اوستا ،duzhd,duzh, duz : (یادداشت مرحوم دهخدا) ( 1) - پهلوی تصحیح مرحوم دهخدااست ( 4) - ن ل: چون غلیه همه دزد ( 5) - ن ل: خسیسار؟ « محتال » ل: شوم ( 3) - در اصل: همه سال، و.