دزبانو
[دِ] (اِ مرکب) بانوی دز ملکهء دز ملکهء قلعه و حصار : لیلی نه که لعبت حصاری دزبانوی قلعهء عمارینظامی او در آن دز چو بانوی سقلاب هیچ دزبانو آن ندیده به خوابنظامی دزبانوی من ز دز گشاده دزبان وی از دز اوفتادهنظامی چو گل بودم ملک بانوی سقلاب کنون دزبانوی شیشه م چو گلابنظامی.