درویش

معنی درویش
[دَرْ] (ص، اِ)( 1) خواهنده از درها (غیاث) گدا (لغت محلی شوشتر نسخهء خطی) سائل یعنی گدائی که با آوازی خوش گاه پرسه زدن شعر خواند فقیران که گدائی کنند و درآن گاه به آواز خوش شعر خوانند و تبرزین بر دوش و پوست حیوانی چون گوسفند و شیر و امثال آن بر پشت دارند و موی سر دراز و آویخته و موی ریش و سبلت ناپیراسته و ژولیده دارند (یادداشت را به شین معجمه بدل کرده اند، و درویز در اصل درآویز بوده به معنی آویزنده از « زا » مرحوم دهخدا) کلمه در اصل درویز بود در، چون گدا به وقت سؤال از درها می آویزد یعنی درها را می گیرد لهذا گدا را درویش گفتند و بعضی محققان نوشته اند که درویش در اصل دریوز بود در میان یاء و واو قلب مکانی کردند درویز شد بعد زاء را به شین بدل کردند، و یوز صیغهء امر است از یوزیدن که به معنی جستجو کردن است و چون اطلاق این لفظ برخدارسیدگان گوشه نشین صادق نمی آید و زیبا نمی نماید لهذا فقیر صاحب معرفت را بجهت تمیز درویش به ضم دال باید گفت، در این صورت مرکب باشد از در که به معنی مروارید است و ویش که در اصل واش بود مزیدعلیه وش که کلمهء تشبیه است (از غیاث) در قدیم درویشان برخلاف زمان ما که موی سر و ریش دراز دارند، موی می سترده اند چنانچه سعدی گوید: ظاهر درویشی جامهء ژنده است و موی سترده و حقیقت دل زنده است و نفس مرده (یادداشت مرحوم دهخدا) - درویش دل؛ گداطبع گداطبیعت خسیس بخیل گداصفت : مالداران توانگر کیسهء درویش دل در جفا درویش را از غم توانگر کرده اند سنائی || فقیر مسکین بی بضاعت بی چیز مفلس مقابل مالدار بی نوا محتاج تهیدست مقابل مرد درم مقابل توانگر أرمل أرمله تَروب تَریب (منتهی الارب ) خلیل (دهار) سُبرات سُبرُت سِبروت سِبریت (منتهی الارب ) صُ علوک (زمخشری) عاِهن عائل (دهار) عَدِم عَدوم (منتهی الارب ) عَدیم عَوَز علیه فقیر (دهار) مختل مخل (منتهی الارب ) مسکین (دهار) مُعتَرّ مُعدِم مَعدوم (منتهی الارب ) مَعسِر (دهار) معوز مفلاک مقتر (ترجمان القرآن جرجانی) : کرد از بهر ماست تیریه خواست زانکه درویش بود عاریه خواست شهید (از فرهنگ اسدی ص 500 ) اگر بگروی تو بروز حساب مفرمای درویش را شایگانشهید توانگر برد آفرین سال و ماه و درویش نفرین برد بی گناهابوشکور چغانیان شهری است با هوای خوش و مردمانی درویش (حدود العالم) [ مردم لابه از سودان ] مردمانی دزدند و درویش و همه برهنه (حدود العالم چ دانشگاه ص 200 ) کوکث، خشکاب، شهرکهائی اند با کشت و برز بسیار و مردمانی درویش (حدود العالم) چغانیان ناحیه ای بزرگ است و بسیار کشت و برز و برزیگران کاهل و جای درویشان( 2) و لکن با نعمت بسیار است (حدود العالم) و این [ بتمان ] ناحیه ای است با کشت و برز بسیار و جای درویشان! و اندر وی دهها و روستاهای بسیار است (حدود العالم) سکلکند، شهرکی است [ به خراسان ] اندر میان کوهها نهاده بسیار کشت و برز و جای درویشان (حدود العالم) تهمتن برو آفرین کرد نیز به درویش بخشید بسیار چیزفردوسی دگر هرچه بودش به درویش داد بدان کس کجا خویش بد بیش داد فردوسی ندارد همی روشنائیش باز ز درویش و از شاه گردن فرازفردوسی گر ایدون که درویش باشد برنج فراز آرد از هر سوئی نام و گنجفردوسی به هر شهر کاندر شدی دادگر به درویش دادی بسی سیم و زرفردوسی درم داد و دینار درویش را پرستنده و مردم خویش رافردوسی سه یک زان نخستین به درویش داد پرستندگان را درم بیش دادفردوسی درم بخش هرماه درویش را مده چیز مرد بداندیش رافردوسی چه درویش باشی چه مرد درم چه افزون بود زندگانی چه کمفردوسی وی را گفت: ( از چه می نالی؟ گفت مرد درویشم و بنی خرما دارم پیلبانان همه خرمای من رایگان می برند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458 مثال داد تا هزار هزار درم از خزانه اطلاق کردند درویشان و مستحقان را (تاریخ بیهقی ص 273 ) گر از کوه داریم زر بیش ما توانگر خدای است و درویش مااسدی چو تدبیر درویش کم بوده بخت کز اندیشه خود را دهد تاج و تختاسدی نه آن ماند خواهد که با زور و گنج نه آن کس که درویش با درد و رنجاسدی درویش کند براه ترتیب نزدیکی تو بسوی داورناصرخسرو درویش رفت و مفلس جمشید از جهان درویش رفت خواهی اگر نامور جمی ناصرخسرو بماند تشنه و درویش و بیمار آنکه نلفنجد در این ایام الفغدن شراب و مال و درمانها ناصرخسرو این مردم [ مردم فلج ] عظیم درویش و بدبخت باشند و با همه درویشی همه روزه جنگ و عداوت و خون کنند (سفرنامهء ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 155 ) بحکم آنکه مردم جهان بیشترین درویش بودند و ناداشت او را تبع بسیار جمع شد (فارسنامهء ابن البلخی ص 84 ) اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد [ شخص ] به منزلت درویش باشد (کلیله و دمنه) گفت هرکه را خلافت خدای تعالی در روی زمین سیر نکند از قبض صنایع یتیمان و درویشان هم سیر نشود (کلیله و دمنه) درویش نیم اگر چه خود می کوشم دیوانه نیم اگر چه کم شد هوشم (از مقدمهء محمد بن علی الرق بر حدیقهء سنائی) ای توانگر ز تو بسیط زمین وز نظیر تو آسمان درویشانوری اما چنانچه درویش گنج یافته که از دهشت شادمانی در اضطراب حیرت افتد در اندیشه که آن گنج بدو نگذارند و از آن لذت یافته بازماند (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 164 ) چون عوانان بد که کعبتین بی نقش بوند مال درویشان بستانند (منشآت خاقانی ص 295 ) کس از دریای فضلش نیست محروم ز درویش خزر تا منعم رومنظامی گنج نشین مار که درویش نیست از سر تا دم مکری بیش نیستنظامی خیز و کبابی به دل خویش ده مغز تو خور پوست به درویش دهنظامی صوفیان درویش بودند و فقیر کاد فقرأن یکن کفراً یبیرمولوی جمله قرآن هست در قطع سبب عز درویش( 3) و هلاک بولهبمولوی گرچه درویشم بحمدالله مخنث نیستم شیر اگر مفلوج گردد همچنان از سگ به است سعدی پادشه پاسبان درویش است گرچه نعمت به فر دولت اوستسعدی گر کسی خاک مرده باز کند نشناسد توانگر از درویشسعدی مرا بوسه گفتم به تصحیف ده که درویش را توشه از بوسه بهسعدی درویش و گدا بندهء این خاک درند آنانکه غنی ترند محتاج ترندسعدی آتش از خانهء همسایهء درویش مخواه کآنچه از روزن او می گذرد دود دل است سعدی شب هر توانگر به سرائی همی رود درویش هرکجا که شب آید سرای اوست سعدی گفت هرچه درویشانند مرایشان را وامی بده و آنان که توانگرانند از ایشان چیزی بخواه (گلستان سعدی) ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی بحیف و توانگران را دادی بطرح (گلستان سعدی) به چه عضو تو زنم بوسه نداند چه کند بر سرسفرهء سلطان چو نشیند درویش سعدی (از یادداشت مرحوم دهخدا) در ظاهر اگر برت نمایم درویش زینم چه زنی به طعنه هردم صد نیش ابومسلم رفت و بنهاد شاهرا در پیش گفت بستان ز شاه ای درویشمکتبی بنو الغبراء؛ درویشان (منتهی الارب )، درویشان که راههای مجهول نیک می دانند (دهار) ذؤبان العرب؛ دزدان عرب و درویشان آنها (منتهی الارب ) طِمل، طِملال؛ درویش برهنه، و درویش بدخوی، و درویش تنگ زندگانی، و درویش تنگ زیست، و درویش چرکن، و درویش زشت حال (از منتهی الارب ) طِملول و طِملیل؛ درویش سخت عیش (منتهی الارب ) -امثال: آنرا که جای نیست همه شهر جای اوست درویش هرکجا که شب آمد سرای اوست سعدی از بزرگان شنیده ام بسیار صبر درویش به که بذل غنی سعدی از درویشان برگ سبزی از رندان قاب( 4) استخوان کوچکی است که با آن نوعی قمار بازند و آنرا عاشق نیز گویند گرگی (امثال و حکم) اول خویش بعد درویش (امثال و حکم) به درویش گفتند کوچ تخته پوست بر دوش افکند (امثال و حکم) درویش در کاروان ایمن است (امثال و حکم) درویش مومیائی هی می گوئی و نمیائی (امثال و حکم) ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند (گلستان سعدی) درویش از ده رانده دعوی کدخدائی کند (امثال و حکم) - خان درویش؛ خان حقیر، خانهء محقر : درین خان درویش بد میزبان زنی بینوا شوی پالیزبانفردوسی - درویش بود؛ درویشی درویش شدن (یادداشت مرحوم دهخدا) درویش ظاهراً ناحیهء لم یزرع « ناحیت درویش » بودن : شهی کو بترسد ز دوریش بود به شهنامه او را نشاید ستودفردوسی || در مثال ذیل و دور از آبادی معنی میدهد مگر آنکه به اعتبار سکنهء آن به همان معنی فقیر و نادار بکار رفته باشد : اندر تبت ناحیه ای از این [ از رانک نک ] درویش تر نیست (حدود العالم ||) زاهد تارک دنیا گوشه نشین قلندر صوفی (از ناظم الاطباء) آنکه بی اعتنا به رسوم و تجملها و مال و نظایر آن باشد بی اعتنا به دنیا و مال و قواعد و قوانین بشری، شبیه به فیلوزف فرنگیان (یادداشت مرحوم دهخدا) فضلا و بزرگان با اخلاق (لغت محلی شوشتر - نسخهء خطی) فقیر صوفی که غالباً از متعلقات دنیوی به اندک مایه قناعت می کند یا لامحاله از قید تعلقات کناره می جوید و حتی گاه از باب تحقیر و تهذیب نفس و نه به داعیهء حرص مال یا عدم توکل، و آن هم برای رفع ضرورت، به دریوزگی و سؤال نیز تن در میدهد اصل لفظ درویش نیز بموجب بعضی قرائن ظاهراً با لفظ دریوزه مربوط است اخوان طریقت و سالکان طریق و تمام اعضای سلاسل صوفیه نیز عموماً بنام درویش خوانده میشوند و نیز این لفظ در اول نام بعضی از مشاهیر صوفیه بمنزلهء یک عنوان استعمال می شده است (مثل درویش کمال، درویش ناصر و غیره) بهرحال استعمال این لفظ در حق صوفیه مخصوصاً از جهت اهمیتی است که این فرقه برای فقر قائل بوده اند گذشته از این در مقام اطلاق نیز این لفظ در ادب فقیر و سائل تداول دارد لفظ درویش در این معنی سابقهء دراز دارد و در آثار خواجه عبدالله انصاری و سایر قدمای صوفیه مکرر آمده است، در قصه های عامیانه درویش غالباً فرستادهء غیبی، مظهر رحمت الهی و در بعضی موارد واقف به رموز سحر و جادو شناخته میشود (از دائره المعارف فارسی ) : درویشی را شاگردی بود برای او درویزه می کرد روزی از حاصل درویزه او را طعامی آورد و آن درویش بخورد شب محتلم شد پرسید که این طعام را از پیش که آوردی گفت دختری شاهد به من داد گفت واللله من بیست سال است که محتلم نشده ام، این اثر لقمهء او بود و همچنین درویش را احتراز می باید کردن و لقمهء هرکسی را نباید خوردن که درویش لطیف است در او اثر می کند چیزها و بر او ظاهر می شود (فیه مافیه چ فروزانفرص 121 ) درویشی در مناجات می گفت یا رب بر بدان رحمت کن (گلستان سعدی) به یمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان (گلستان) طایفهء درویشان از جور فاقه بجان آمده بودند و از درویشی به فغان، آهنگ دعوت او کردند (گلستان) خلاف راستی باشد خلاف رای درویشان بنه گر همّتی داری سری در پای درویشان( 5)سعدی دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش که سیر معنوی و کنج خانقاهت بسحافظ درویشم و گدا و برابر نمی کنم پشمین کلاه خویش به صد تاج خسروی حافظ (امثال و حکم) محنت از حرص خیزد ای درویش هر کرا حرص بیش محنت بیشمکتبی شغل مشارالیه [ خلیفه الخلفاء ] آن است که به دستور زمان شیخ صفی الدین اسحاق در شبهای جمعه درویشان و صوفیان را در توحید خانه جمع و به ذکر کلمهء طیبهء لا اله الا الله بطریق ذکر جلی اشتغال و در شب جمعه نان و حلوا و طعام و در سایر اوقات نان و طعام مقرری درویشان را صرف می نماید (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 18 ) تعیین ریش سفیدان درویشان و اهل معارک و امثال اینها با مشارالیه [ نقیب ] است (تذکره الملوک ص 50 ) - امثال: اگر از خرقه کس درویش بودی رئیس خرقه پوشان میش بودی ؟ (امثال و حکم) - درویش چرخی؛ صوفیی که رقص چرخ کند درویشی که در رقص و سماع به گرد خویش می چرخد : اگر مرد خدا درویش چرخی است بلاشک آسیا معروف کرخی است (از یادداشت مرحوم دهخدا) و رجوع به چرخی در ردیف خود شود -درویش سلطان دل؛ اشاره به سرور کاینات است که پیغمبر ما صلوات الله علیه و آله و سلّم باشد (برهان) (از آنندراج) - درویش صفت؛ که چون درویشان باشد دارای صفت درویشان درویش حال درویش سیرت چون درویشان : حاجت به کلاه بَرَکی داشتنت نیست درویش صفت باش و کلاه تتری دار سعدی (گلستان) - درویش مسلک؛ که راه و روش درویشان پیشه کند - درویش مشرب؛ که مشرب درویشان داشته باشد که خوی درویشان برگزیند - درویش وار؛ چون درویشان : پادشاهان را ثنا گویند و مدح من دعایی می کنم درویش وارسعدی || سخنور و هنگامه گیر - امثال: به درویش گفتند بساط برچین دست بر دهان گذاشت (امثال و حکم) درویش را هر دو ،daryosh : فقیر،تهیدست) پازند ) driyosh : گفتند در دکانت را ببند، دو لب برهم گذارد (فرهنگ عوام) ( 1) - پهلوی به معنی قدام الباب دانسته و غالباً آن را به « در پیش » مؤلف تفسیرالالفاظ الدخیله فی اللغه العربیه، اصل آن را drighu : از اوستا گرفته اند، ولی این اشتقاق عامیانه است (حاشیهء معین بر برهان) ( 2) - مرحوم دهخدا در یادداشتی با « گدای درخانه ها » معنی نوشته است: مقصود خانقاه مانندی نیست؟ ( 3) - در این بیت کنایه از پیغمبر « جای درویشان » تردید و به شیوهء سؤال در ذیل است « درویشان » آخرالزمان است ( 4) - قاب؛( 5) - تا آخر غزل ردیف.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.