درون

معنی درون
[دَ] (اِ) اندرون (برهان) مقابل بیرون، اندرون مزیدعلیه آن (آنندراج) ضد برون (انجمن آرا) در میان (غیاث) تو توی جوف باطن بطن داخل شکم در شکم دل در دل میان میانه مقابل ظاهر و بیرون (یادداشت مرحوم دهخدا) در داخل (ناظم الاطباء) جرجب جوف : که گردد به آورد با من درون بدان تا برانم ازو جوی خونفردوسی زرد است و سپیدست و سپییدیش فزون است زردیش برون است و سپیدیش درون است چون سیم درونست و چو دینار برون است واکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار منوچهری درون آن خانه رود و در و دیوارهای آن خانه را نیکو نگاه کند (تاریخ بیهقی) همه خلق آنچه ماده آنچه نرند از درون خازنان یکدگرندسنائی نه درون ساختنش توفیق است نه برون تاختنش امکان استخاقانی درون کام نهان کن زبان که تیغ خطیب برای نام بود در برش نه بهر وغاخاقانی برون سرمه ای هست برهاون اما ز سوی درون سرمه سائی نبینم خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 310 ) ندانم که آنجای کدام سبوی شکسته است که درون آستانه نشان تلخی می توان یافت (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 107 ) و اگر پرسند که به عروق درون و برون ناف تعلق دارد، هم از عهدهء جواب بیرون نتوانند آمد (منشآت خاقانی ص 174 ) درون بردندش از در شادمانه به خلوتگاه آن شمع یگانه( 1)نظامی تو برافروختی درون دماغ خردی تابناکتر ز چراغنظامی چون ساعتی برآمد من نیز درشدم او در درون و خلق ز بیرون به گفتگو عطار حکیم بار خدائی که صورت گل خندان درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را سزد که روی اطاعت نهند بر در حکمش مصوری که درون رحم نگاشت جنین را سعدی ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار که آب چشمهء حیوان درون تاریکیست سعدی شنید از درون عارف آواز پای هلا گفت بر در چه پایی درآیسعدی متقلب درون جامهء ناز چه خبردارد از شبان درازسعدی تا خود برون پرده حکایت کجا رسد چون از درون پرده چنین پرده می دری سعدی ور ندانی که در نهادش چیست محتسب را درون خانه چه کارسعدی درون چون ملک مردمی نیک محضر برون لشکری چون هزبران جنگیسعدی ریشی درون جامه داشتم (گلستان سعدی) پیکان ز درون برون شود بی مشکل بیرون نشود حدیث ناخوب از دل (از العراضه) درون خانهء خود هر گدا شهنشاهی است قدم برون منه از حد خویش و سلطان باش صائب دل درون سینه و ما رو به صحرا می رویم کعبهء مقصد کجا و ما کجاها می رویم صائب فراق دوست اگر اندک است اندک نیست درون دیده اگر نیم موست بسیار است صائب اَدَمه؛ درون پوست (السامی) بَکَّه؛ درون مکه جراب، قصیه؛ درون چاه جَوّانی؛ درون خانه و صحن آن حِملاق؛ درون چشم صملاخ؛ درون سوراخ گوش مشاشه؛ درون زمین (منتهی الارب) - اهل درون؛ اهل بیت اهل اندرون درونیان مونسان و معتمدان خودمانیها : صبحدمی با دو سه اهل درون رفت فریدون به تماشا بروننظامی - درون رفتن؛ به داخل وارد شدن : به گستهم گفت آنگه ای پهلوان که ما را درون رفت باید نهانفردوسی و رجوع به درونی شود || در اندر اندرون فی (یادداشت مرحوم دهخدا) در میان : شد به گرمابه درون( 2) یک روز غوشت بود فربی و کلان و خوب گوشترودکی به آتش درون( 3) بر مثال سمندر به آب اندرون بر مثال نهنگارودکی سخن کز زبان تو آید برون بگردد بدین گرد گیتی درونفردوسی پرستار با جام زرین دویست تو گفتی به ایوان درون جای نیست فردوسی همانا به کان اندرون زر نماند به دریا درون در و گوهر نماندفردوسی نیابی به گیتی درون بس درنگ پس از تو بنام تو برمانده ننگفردوسی بگفتند با او که رستم نماند از آن غم به دریا درون نم نماندفردوسی به گیتی درون تا که او زنده بود به مردی کس او را نیفکنده بودفردوسی به گیتی درون سال سی شاه بود به مردی کس او را نیفکنده بودفردوسی همه داد کن تو به گیتی درون که از داد هرگز نشد کس نگونفردوسی سیه چشم را بند بر پای کرد به زندان درون مرورا جای کردفردوسی زنی بود با او به پرده درون پر از چاره و بند و رنگ و فسونفردوسی سواران به میدان درون تاختند به گرز گران گردن افراختندفردوسی چو سرمست شد نوذر شهریار به پرده درون رفت دل کینه دارفردوسی هریک داسی بیاورند یتیمان برده به آتش درون و کرده به سوهان منوچهری تو گفتی به دوزخ درون اهرمن دمد هر سو آتش همی از دهناسدی زیانش مخواه از پی سود کس به کارش درون راستی جوی و بساسدی هر کو ز عقل روی بتابد به دین درون رویش چنان شمر که بسوی قفا شده ست ناصرخسرو به نامه درون جمله نیکی نویس که در دست تست ای برادر قلم ناصرخسرو به زنهار یزدان درون جای یابی اگر جای جوئی تو در زینهارش ناصرخسرو ز دینند پیشم به دنیا درون عزیزان ذلیل و خطیران حقیرناصرخسرو زیرا که جمله پیشه وران باشند اینها به کار خویش درون مضطر ناصرخسرو این بسر گنج برآورده تخت و آن به یکی کنج درون بی نواست ناصرخسرو قسمت نشد به خلق درون دوزخ و بهشت بر کافر و مسلمان الا به قسمتش ناصرخسرو به شهر خویش درون بی خطر بود مردم به کان خویش درون بی بها بود گوهر انوری هم به دشمن درون گریزم از آنک یاری از دوستان نمی یابمخاقانی سیاهی گر بدانی عین ذات( 4) است به تاریکی درون آب حیات استشبستری - به بازو درون؛ در داخل بازو در بازو : همی رفت رستم چو پیل دژم کمندی به بازو درون شست خمفردوسی || روده شکم (ناظم الاطباء) معده : درون تا بود قابل شرب و اکل بدن تازه روی است و پاکیزه شکلسعدی درون( 5) جای قوت است و ذکر و نفس تو پنداری از بهر نان است و بسسعدی || به مجاز، قلب دل خَبْء فؤاد طویت ضمیر باطن اندرون نیت جنان خاطر (یادداشت مرحوم دهخدا) ضمیر و دل (ناظم الاطباء) : فرستاد باید فرستاده ای درون پر ز مکر برون ساده ایفردوسی نیت و درون خود را آلوده به ضد این گفته نگردانم (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316 ) درون من در این یکی است با بیرونم (تاریخ بیهقی ص 315 ) فرمان بری من [ مسعود ]این بیعت را که جا کرده در درون من از روی سلامت نیت (تاریخ بیهقی ص 316 ) مرد باید که کم خورش باشد تا درونش به پرورش باشدسنائی از برونم زبان فروبندد وز درونم فغان برانگیزدخاقانی چون حکیم از این سخن آگاه شد و ز درون همداستان شاه شدمولوی ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال رامولوی درون ما ز یکی دم نمی شود خالی کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب سعدی ای درونت برهنه از تقوی کز برون جامهء ریا داریسعدی بداندیش برخرده چون دست یافت درون بزرگان به آتش بتافتسعدی مُهر مهر از درون ما نرود ای برادر، که نقش بر حجرستسعدی درون فروماندگان شاد کن ز روز فروماندگی یاد کنسعدی درونت به تأیید حق شاد بادسعدی درون پراکندگان جمع دارسعدی خوبرویی که درون صاحبدلان به مجالست او میل کند (گلستان سعدی) بیا ای ساقی گلرخ بیاور بادهء رنگین که فکری در درون ما از این بهتر نمی گیرد حافظ درونها تیره شد باشد که از غیب چراغی برکند خلوت نشینیحافظ خمله؛ درون مرد (منتهی الارب ) - جمعیت درون؛ خاطرجمعی جمعیت خاطر اطمینان خاطر : از جمله مواجب سکون و جمعیت درون که مر توانگران را میسر شود یکی آنکه (گلستان) - درون باختن؛ کنایه از قالب تهی کردن (از آنندراج) : از امتحان به دم تیغ یار دست رسید ز بیم باخت درون را غلاف و از انگشت ملاطغرا (از آنندراج) - درون با کسی داشتن؛ دل بسوی او داشتن : من ار حق شناسم و گر خودنمای برون با تو دارم درون با خدایسعدی - درون کسی خراشیدن؛ آزردن خاطر کسی وی را رنجانیدن : تا توانی درون کس مخراش کاندرین راه خارها باشدسعدی چو دور دور تو باشد مراد خلق بده چو دست دست تو باشد درون کس مخراش سعدی - درون کسی خستن؛ مجروح شدن درون او دل آزرده شدن : چنان حکمت و معرفت کار بست که از امر و نهیش درونی نخستسعدی و رجوع به خستن در ردیف خود شود -درون مخلص؛ پاک و بی آلایش و بی ریا آنکه طلب محبت خدای تعالی کند بدون ریا و پیرایه (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) : ماجرای مرد و زن را مخلصی بازمی جوید درون مخلصیمولوی - دود درون؛ دود دل : حذر کن ز دود درونهای ریش که ریش درون عاقبت سرکندسعدی -ریش درون؛ آزار و آزردگی نهانی درد پنهانی : مصلحت ندیدم از این بیش ریش درونش را به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن (گلستان سعدی) - سیاه درون؛ کنایه از عاصی و گنهکار و ظالم و سنگدل رجوع به سیاه درون در ردیف خود شود - صافی درون؛ صاف دل پاکدل : از آن تیره دل مردصافی درون قفا خورد و سر برنکرد از سکونسعدی -صفای درون؛ صفای دل : اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد که از صفای درون با یکی نظر داردسعدی|| (اصطلاح تصوف) در اصطلاح تصوف، عالم ملکوت را گویند (فرهنگ مصطلحات عرفا ||) مونس و همدم || روز جشن و روز عید (ناظم الاطباء) ( 1) - ن ل: شمع زمانه ( 2)- درون در اینجا مفسر است ( 3) - درون در اینجا مفسر است ( 4) - ن ل: در گلشن راز ص 15 چ مجاهد: نور ( 5) - به معنی باطن هم ایهام دارد.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.