درنگی شدن
[دِ رَ شُ دَ] (مص مرکب)آهسته و کند شدن متأخر گشتن ابطاء (ترجمان القرآن جرجانی) استبطاء (تاج المصادر بیهقی) التیاء (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) بطاءه بطوء تبطیه تعبیم رخن رَیْث: تباطؤ؛ درنگی شدن در رفتن عَتم؛ درنگی شدن تاریکی شب (تاج المصادر بیهقی ||) صبر کردن ثبات ورزیدن : بدو گفت چون تیره شد روزگار درنگی شدن پس نیاید بکارفردوسی || مهمل و بیکاره شدن غیرثابت قدم گشتن : که این باره را نیست پایاب اوی درنگی شود شیر زاشتاب اوی( 1)فردوسی ( 1) - ن ل: درنگی شود چرخ از تاب او درنگی کند چرخ را تاب او.