درنگ داشتن
[دِ رَ تَ] (مص مرکب)ادامه دادن امتداد دادن مَدّ (از منتهی الارب || ) ثبات داشتن پایداری داشتن مداومت داشتن تاب مقاومت داشتن استقامت داشتن : که گر اژدها پیش آید به جنگ ندارد به یک زخم ایشان درنگفردوسی کنون خود ندارم دل و هوش و سنگ که در رزم گردان بدارم درنگفردوسی رهایی نباید که یابند هیچ از ایشان که دارد درنگ و بسیچفردوسی بدانست خاقان که یک یک به جنگ ندارند در رزم با او درنگاسدی چو برق است از ابر و آتش ز سنگ گه روشنایی ندارد درنگاسدی || تأمل کردن دقت کردن اندیشه کردن : وگر اندر این گفته داری درنگ به مردی کمر بند در کینه تنگفردوسی || تأخیر کردن کندی کردن مسامحه کردن سهل انگاری کردن || به تأخیر انداختن طول دادن پرداخت وام را زمان بیشتر دادن: مُمادّه؛ درنگ داشتن وام را (از منتهی الارب || ) توقف داشتن آرامش داشتن سکون داشتن ماندگاری داشتن : و دیگر چو گیتی ندارد درنگ سرای سپنجی چه پهن و چه تنگفردوسی صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کنحافظ.