درنگ جستن
[دِ رَ جُ تَ] (مص مرکب)درنگ خواستن مهلت طلبیدن آسایش خواستن فرصت جستن فرصت نگاه داشتن مماطله کردن اهمال کردن تأخیر خواستن : نیاساید و برنگردد ز جنگ ترا چاره در جنگ جستن درنگفردوسی همان من ترا یار باشم به جنگ به روز شتابت نجویم درنگفردوسی چنین گفت هومان به پیران که جنگ همی جست باید چه جویی درنگ فردوسی هنر یافته مرد جنگی به جنگ نجوید گه رزم جستن درنگفردوسی تهی کرد و شد با سپه سوی گنگ بهانه نجست و فریب و درنگفردوسی.