درنگ

معنی درنگ
[دِ رَ] (اِ)( 1) تأخیر (برهان) (جهانگیری) (لغت محلی شوشتر، خطی) دیرکرد ضد عجله مقابل شتاب کسی که به شغلی مشغول باشد و دیرگه به آن کار ماند (اوبهی) دیری و تأخیر (ناظم الاطباء) کندی آهستگی فرصت (غیاث) بطوء (دهار) آرامی مماطله اهمال امروز و فردا کردن اناء اناه (دهار) تأنی تراخی تربّث تربّص تعویق تلبث تلنه ریث کلاه کله لای لبث لبثه لعثمه مکث (منتهی الارب ) مولش (فرهنگ اسدی) نُسْأه نسیئه وقفه (منتهی الارب ) : نگهدار من بود باید به جنگ به هنگام جنبش نباید درنگفردوسی همی گفت ایدر بُدن روی نیست درنگ تو جز کام بدگوی نیستفردوسی به ایرانیان گفت تا کی درنگ فراز آمد آن روز پیکار و جنگفردوسی بباید بسیچید ما را به جنگ شتاب آوریدن بجای درنگفردوسی همان به که ما را بدین جای جنگ شتابیدن آید بجای درنگفردوسی فراز آر لشکر بیارای جنگ به رزم آمدی چیست چندین درنگ فردوسی نخستین بیاراست طلحند جنگ نبودش به جنگ از دلیری درنگفردوسی چو دشمن سپه ساخت شد تیز چنگ نباید بسیچید ما را درنگفردوسی وگر هیچ سازد کسی با تو جنگ تو مردی کن و دور باش از درنگفردوسی بدین مایه مردم بدین گونه جنگ چرا جست باید، بچندین درنگفردوسی آن خواجه که با هزار برّ و لَطَف است حلمش به شتاب نه و جودش به درنگ منوچهری (دیوان ص 184 ) شتاب را چو کند پیر در ورع رغبت درنگ را چو کند بر گنه جوان اصرار ابوحنیفهء اسکافی (از تاریخ بیهقی) - بادرنگ شدن؛ زمان گرفتن دیر کشیدن بطول انجامیدن : بگفتند کاین کار شد بادرنگ چنین چند باشیم بر کوه و سنگفردوسی - بی درنگ؛ بدون درنگ بدون توقف فوراً فی الفور بشتاب بسرعت دردم فی الساعه بلاتأخیر بدون تأخیر: برفور (دهار) : چو ایشان از آن کوه کندند سنگ بدان تا بکوبد سرش بی درنگفردوسی سپاه اندر آورد یکسر به جنگ سپهبد پذیره شدش بی درنگفردوسی یک بیک بر سنگ می زد بی درنگ کز دلش بردی درنگ شیشه زنگ مولوی (مثنوی، از جهانگیری) رجوع به بیدرنگ در ردیف خود شود - روز درنگ؛ روز تأخیر و تأمل روز مماطله و وقت گذرانی و آرامش : نه هنگام آرام و آرایش است نه روز درنگ است و آسایش است فردوسی - روزگار درنگ؛ هنگام تأخیر و مماشات : سلیح و درم خواست و اسپان جنگ سر آمد بر او روزگار درنگ فردوسی - زمان درنگ؛ زمان آرامش و توقف : چو کاموس تنگ اندرآمد به جنگ به هامون نبودش زمان درنگفردوسی || - مهلت؛ وقت تأخیر و تأمل : یکی ماه باید زمان درنگ که تا خستگان باز یابند چنگفردوسی || فاصله فترت فاصلهء زمانی مدت میان دو واقعه: فَتره؛ درنگ در میان دو پیغامبر فَواق؛ درنگ میان دوشیدن (از منتهی الارب || ) مهلت زمان مدت توقف مهلت ماندن فرصت : سپه را نگر تا نیاری به جنگ سه روز اندر این کار باید درنگفردوسی سپه را نبد بیشتر زآن درنگ که نخجیر گیرد ز بالا پلنگفردوسی بدین مایه درنگ زندگانی چرا کاری کنی جز شادمانی (ویس و رامین) لشکری هر گهی که آخر کرد نبود زآن سپس بسیش درنگناصرخسرو - درنگ برآمدن؛ زمانی چند سپری شدن مدتی گذشتن مدتی طول کشیدن : همی زد سرش را بر آن کوه سنگ چنین تا برآمد زمانی درنگفردوسی شب و روز بد بر گذرگاه جنگ برآمد بر این نیز چندی درنگفردوسی میان بست رستم در آن کار تنگ بر این برنیامد فراوان درنگفردوسی نیا نامزد کرد شویش پشنگ بدو داد و چندی برآمد درنگفردوسی گرفتش به آغوش در شاه تنگ چنین تا برآمد زمانی درنگفردوسی || وقت ساعت زمان (برهان) (جهانگیری) (از آنندراج) (لغت محلی شوشتر، خطی) (ناظم الاطباء) لحظه زمان - همان درنگ؛ آن درنگ فی الحال فی الفور فی الساعه فوراً (یادداشت مرحوم دهخدا) : از زیر پنج پرده به شاهد نظر کنی چون صوفیان به رقص درآئی همان درنگ سوزنی (از جهانگیری) گر لطف و مردمیت به مردم گیا رسد مردم گیاه مردم گردد همان درنگسوزنی || صبر شکیب (یادداشت مرحوم دهخدا) تحمل بردباری تاب شکیبائی مقابل عجله مقابل شتاب آهستگی : درنگ آورد راستیها پدید ز راه هنر سر نباید کشیدفردوسی بسی آشتی خواستم پیش جنگ نکرد آشتی چون نبودش درنگفردوسی به آرامش اندر نبودش درنگ همی از پی راستی جست جنگفردوسی بهر کار بهتر درنگ از شتاب بمان تا بتابد بر این آفتابفردوسی کار سره و نیکو به دْرنگ برآید هرگز به نکوئی نرسد مرد سبکسارفرخی شتاب نیک نیاید درنگ به درنظم هر آنچه زود بگویند دیر کی ماند کریمی سمرقندی - اندر درنگ؛ با تأمل مقابل شتابان و باعجله در صبر و شکیب بردبار : وی اندر شتاب و من اندر درنگ ز کردارها تا چه آید بچنگفردوسی وی اندر شتاب و من اندر درنگ همی جستمش تا کی آید به چنگ فردوسی || ثبات پایداری مقاومت تاب و طاقت : فرو مانده اسبان و گردان ز جنگ یکی را نبد هوش و توش و درنگ فردوسی مرا درنگ نمانده ست از درنگ بلا به کشتنم ز چه معنی همی شتاب کنند مسعودسعد - کوه درنگ؛ باثبات و استقامت کوه : چو وقت حمله بود آفتی است باد شتاب چو وقت حلم بود رحمتی است کوه درنگفرخی || توقف سکون (آنندراج) ایستادن (لغت محلی شوشتر، خطی) ایست مولیدن (یادداشت مرحوم دهخدا) مکث ماندن برجای بودن : من ایدر به آواز چنگ آمدم نه از بهر جام و درنگ آمدمفردوسی ز زابلستان رستم آید به جنگ زیانی بود سهمگین زین درنگفردوسی به زاول رفت خواهم چند گاهی درنگ من بود کم بیش ماهی (ویس و رامین) به مرو اندر درنگش بود دو روز به راه افتاد با یار دل افروز (ویس و رامین) چون زمین و فلک به بزم و به رزم نشناسد مگر درنگ و شتابمسعودسعد به بوی دل یار یکرنگ بود به منزل درنگی که من داشتمخاقانی خدایا تا جهان را آب و رنگ است فلک را دور و گیتی را درنگ استنظامی گردش این گنبد بازیچه رنگ نز پی بازیچه گرفت این درنگنظامی - درنگ دراز؛ توقف و سکون طولانی : نبد هیچ پیدا نشیب و فراز دلم تنگ شد زآن درنگ درازفردوسی || اقامت ماندگاری زیست زیستن مدت اقامت قرار ماندن بقا و دوام عمر : چو خون خداوند ریزد کسی به گیتی درنگش نباشد بسیفردوسی مگر خود درنگم نباشد بسی بباید سپردن به دیگر کسیفردوسی نمانده به گیتی فراوان درنگ مکن روز بر خویشتن تار و تنگفردوسی چو شب روز شد کس نیامد به جنگ دو جنگی گرفتند رای درنگ( 2)فردوسی هر آنچه خواهی از نعمت و ز بوی و ز رنگ به دار دنیا یابی جز ایمنیّ درنگعنصری کنون تیزدندان تر آمد به جنگ که دندان نماندستش از بس درنگاسدی چون مدت درنگ او سپری شود بادی بر رحم مسلط شود (کلیله و دمنه) بر خوان هر کسست ترا چون مگس شتاب بر هر دری چو حلقه از آنت بود درنگ سوزنی تیره شد آبم ز بس درنگ در این خاک کاش اجل سنگ برزدی به سبویمخاقانی تا به خط شط اَرجیش درنگست مرا بحر ارجیش ز طبعم صدف افزود صدف خاقانی هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود ببین ببین چه زیان کرد از درنگ هوا مولوی به جائی که رستم گریزد ز جنگ مرا و ترا نیست پای درنگ ؟ (از امثال و حکم) دانی چراست نالهء گریال( 3) هر دمی یعنی که این سرای مقام درنگ نیست ؟ (از مثال و حکم) - جای درنگ؛ جای ماندن محل توقف جای ایستادن || - مناسب توقف و ایستادگی : ز باره فراوان ببارید سنگ بدانست کآن نیست جای درنگفردوسی از ایران چو گشتاسب آمد به جنگ ندید ایچ ارجاسپ جای درنگفردوسی چنین گفت با نامداران جنگ که ما را کنون نیست جای درنگفردوسی ابا ویژگان ماند وامق به جنگ نه روی گریز و نه جای درنگعنصری - جایگاه درنگ؛ جای توقف و پایداری : اگر سستی آرید یک تن به جنگ نماند مرا جایگاه درنگفردوسی - درنگ بر جایی (به جایی) بودن؛ در آنجا اقامت داشتن : به یک هفته بودش بر آنجا درنگ همی کرد آرایش و ساز جنگفردوسی - درنگ فرمودن؛ فرمان دادن به توقف امر به تأخیر فرمان به تمهل دادن امر به اقامت دادن الباث (منتهی الارب ) : به زابل نفرمود ما را درنگ نه با نامداران این بوم جنگفردوسی که ایدر نفرمود ما را درنگ نباید که گردد دل شاه تنگفردوسی - درنگ گرفتن؛ باقی ماندن ساکن شدن سکون و سکونت اختیار کردن : مرا آرزو نیست با شاه جنگ نه در بوم ایران گرفتن درنگفردوسی - سرای درنگ؛ جای باش جای آرامش اقامتگاه منزلگاه خانه و جای اقامت خانهء محل توقف کنایه از جهان : شده تیره اندر سرای درنگ میان کرده باریک و دل کرده تنگ فردوسی چو سازی درنگ اندر این جای تنگ شود تنگ بر تو سرای درنگفردوسی || - دنیای آخرت آن جهان و رجوع به سرای درنگ در ردیف خود شود || ثبات و آرام (برهان) (جهانگیری) (لغت محلی شوشتر، خطی) ثبات و پایداری و دوام و همیشگی (ناظم الاطباء) دوام بقا طول زمان : یکایک بیاراست با دیو جنگ نبد جنگشان را فراوان درنگفردوسی نیابی به گیتی درون بس درنگ پس از تو به نام تو بر مانده تنگفردوسی پدر را بگوید چو بیند کسی به بالا درنگش نباشد بسیفردوسی مرا درنگ نمانده ست از درنگ بلا به کشتنم ز چه معنی همی شتاب کنند مسعودسعد ای پایگاه قدر تو بر چرخ نیلرنگ دور ورا شتاب و بقای ترا درنگسوزنی ز باغت بجز بوی و رنگی نبینم خود آن بوی را هم درنگی نبینمخاقانی || آرامش آرام مقابل حرکت وقار : آب را لطف است و صفوت نار را تاب و تبش خاک را حلم و درنگ و باد را خشم و شتاب سوزنی گه خرمی از غفلت و گه غمگنی از عقل در هیچ دو رنگت نه درنگست و نه حاصل خاقانی نیست این کار جنبش و آرام از درنگ و شتاب چه گْشاید عطار (دیوان چ تفضّلی ص 271 ) - با درنگ؛ با سکون و آرامش با کندی و دیری و تأخیر با آرامش خونسرد بی جنب و جوش بی تحرک آرام : همه کرده پیکر بر آیین جنگ یکی تیز و جنبان یکی با درنگفردوسی چنین گفت خاقان که امروز جنگ نباید که باشد چو دی با درنگفردوسی تو گر با درنگی درنگ آوریم ورت رای جنگست جنگ آوریمفردوسی چو در باختر ساختی باز جنگ شکیبایی آراستی با درنگفردوسی - با درنگ بودن آب کسی در جوی؛ کنایه از مضیقه و تنگی و در دسترس نبودن وجه معاش او : بود راه روزی بر او تار و تنگ به جوی اندرون آب او با درنگفردوسی - با درنگ بودن راه؛ با معطلی و کندی و تأخیر بودن دشوارگذاری داشتن : سوی ژرف دریا بیامد به جنگ که بر خشک بر، بود ره با درنگفردوسی - بی درنگ؛ بی توقف جنبان : فلک چو غیبهء جوشن ستاره زآن دارد که بی درنگ بود چون بر او زنی بشتاب فرخی (از جهانگیری ||) صلح (ناظم الاطباء) احتیاط آرامش خاطر حزم : همی رفت با رای و هوش و درنگ که تیزی پشیمانی آرد به جنگفردوسی که آورد بی جنگ ایران به چنگ مگر ما به رای و به هوش و درنگفردوسی چو لشکرْش رفتی به جایی به جنگ خرد یار کردی و رای و درنگفردوسی || آهسته و سست و کاهل || بازدارنده|| ممانعت منع || تعرض || تردید (ناظم الاطباء ||) رنج و محنت و هلاکت (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج) (لغت محلی شوشتر، خطی) تباهی و حزن و غمگینی (ناظم الاطباء) آدرنگ ادرنگ || عالم آخرت (برهان) (از جهانگیری) (ناظم الاطباء) به dirang : ||نزد محققان، اشاره است به درکات ذمایم بازماندگان و بقید تقیدات وهمی محبوس بودن (برهان) ( 1) - پهلوی معنی دراز و آهسته (از حاشیهء معین بر برهان) ( 2) - ن ل: ساز درنگ ( 3) - گریال؛ زنگ ساعت آبی.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.