درماندن
[دَ دَ] (مص مرکب) ماندن عاجز و بی چاره بودن (آنندراج) عاجز شدن بدبخت و بی نصیب شدن و بیچاره و بی نوا شدن (ناظم الاطباء) گرفتار شدن فروماندن بی حرکت و جنبش شدن عجز آوردن نتوانستن مضطر شدن عاجز آمدن (یادداشت مرحوم دهخدا) متحیر شدن مبهوت شدن واماندن نیارستن بیش برنتابیدن بیش نتابیدن برنیامدن بازپس ماندن کم آمدن بیرون شد ندانستن راه چاره ندانستن راه علاج نشناختن اضطرار الجاء بَقَر تبلیح حَصر (تاج المصادر بیهقی) بَیْقَره عجز (از منتهی الارب ) : ابراهیم درماند [ آنگاه که ساره او را درخواست که هاجر و ابراهیم را از نزد وی دور کند ] و ندانست که چه کند (ترجمهء طبری بلعمی) بر آب گرم درمانده ست پایم چو در زفرین در انگشت ازهر دقیقی (از تاریخ سیستان) همان نامه بنمود و برخواندند بزرگان به اندیشه درماندندفردوسی بدان غار بی یار درماندم بداد آفریننده را خواندمفردوسی دگر گنج بادآورش خواندند شمارش گرفتند و درماندندفردوسی ورا شیر کپی همی خواندند ز رنجش بر و بوم درماندندفردوسی وَاندر آن دریا و آن آب و وحل درماند که برون آمد از آنجا نتواند به شناه منوچهری از تو ما را نه کنار و نه پیام و نه سلام مکن ای دوست که کیفر بری و درمانی منوچهری اگر سلطان به فراوه رود همانا ایشان ثبات نخواهند کرد که به علف سخت درمانده اند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 619 ) اگر بدست عاجزی آید او بر خود درماند و خلق بر وی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386 ) با قلم چونکه تیغ یار کنی درنمانی ز ملک هفت اقلیم ؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388 ) به سؤال تو چو درماند بگوید به نشاط بر پیمبر صلواتی خوش خواهم بآواز ناصرخسرو فرعون درماند گفت این رسول شما دیوانه است (قصص الانبیاء ص 102 ) بعد از آن خلق درماندند پیش موسی آمدند که دعا کن که این قحط برود (قصص الانبیاء ص 106 ) گویند که در بنی اسرائیل قحط افتاد در روزگاری خلق درماندند (قصص الانبیاء ص 130 ) قحط ظاهر شد ایشان درماندند (قصص الانبیاء ص 198 ) بنی اسرائیل از تشنگی درماندند (قصص الانبیاء ص 120 ) چون هابیل را بکشت گرگان بیامدند تا آن کشته را بخورند قابیل درماند و ندانست که آنرا چه کار کند (قصص الانبیاء ص 26 ) گفت دایه بیاورید تا او را شیر دهد هیچ کس را قبول نکرد درماندند (قصص الانبیاء ص 91 ) شاه چون این بشنید درماند و پناه با خداوند عزوجل برد (اسکندرنامه، نسخهء سعید نفیسی) چون معتضد [ خلیفه ] بیامد و حصار را محکم دید درماند و ناامید گشت (مجمل التواریخ والقصص) دهران درماند و هیچ نتوانست گفتن (مجمل التواریخ والقصص) چون از حد بگذشت [ ستم مار ] و زاغ درماند شکایت بر شکال برد (کلیله و دمنه) دشمن ضعیف اگر از قوت و زور درماند به حیلت و مکر فتنه انگیزد (کلیله و دمنه) هواست دانه و من دانه چین و هاویه دام اگر به دانه نمانم به دام درمانمسوزنی عجب درماند شاپور از سپاسش فراتر شد که گردد روشناسشنظامی قاصد چو بسی در این سخن راند مسکین پدر عروس درماندنظامی مرنج ار با تو آن گوهر نماند تو کانی کآن ز گوهر درنماندنظامی ز بیهوشی زمانی بی خبر ماند بهوش آمد به کار خویش درماندنظامی وآخر چو به کار خویش درماند او نیز رحیل نامه را خواندنظامی به هر حرفی کز آن منشور برخواند چو افیون خوردهء مخمور درماندنظامی زید ارچه به کار خویش درماند با مجنون نیز نقش می خواندنظامی دشمن چون از هر حیلتی درماند سلسلهء دوستی بجنباند تا به دوستی کارها کند که در دشمنی نتواند (گلستان سعدی) ضعیفان را مکن بر دل گزندی که درمانی به جور زورمندیسعدی با بدان کم نشین که درمانی خوپذیر است نفس انسانیسعدی آتش در منجنیقها زدند بسوختند و با قلعه رفتند اوقیو درماند و بدرالدین لؤلؤ را بخواند (رشیدی) دریغا عیش شب گیری که در خواب سحر بگذشت ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی حافظ هر که به نام فریفته شود به نان درماند (امثال و حکم) اختلال؛ درماندن شتران در علف شیرین فحوم؛ درماندن مرد در جواب (از منتهی الارب || ) خسته شدن (به معنی امروزی) (یادداشت مرحوم دهخدا) واماندن ماندگی یافتن اعیاء عَیّ: استعایه، تعایی، تعیی، عی، عیاء؛ درماندن در کار (منتهی الارب || ) لکنت در زبان پیدا شدن و الکن شدن (ناظم الاطباء) مفحم شدن (یادداشت مرحوم دهخدا): اقراد، تَعّ، تَعتعه، تَکأکؤ، حَصر، عَفط، فَهاهه، فَهّه، لکن، لُکونه، لُکنه؛ درماندن به سخن (از منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی) (دهار) امتراس؛ درماندن زبان در سخن وقت پیکار (از منتهی الارب ||) محکم و قایم چسبیدن || مأیوس شدن و ناامید گشتن || شک نمودن و شبهه داشتن (ناظم الاطباء).