درخور

معنی درخور
[دَ خوَرْ / خُرْ] (نف مرکب)درخورنده لایق سزاوار (برهان) (غیاث) (آنندراج) زیبا اهل صالح بابت از در فرزام شایان حقیق جدیر حری خلیق قمین حجی حجی ء (یادداشت مرحوم دهخدا) : بدو گفت سهراب کاین درخورست که فرزند شاهست و باافسرستفردوسی جز این نیز هر کس که بد درخورش نگهبان گنج و سپاه و سرشفردوسی چو شد کشته آن شاه بیدادگر که درخور نبودش کلاه و کمرفردوسی ابا تاج و با تخت و با گوشوار چنان چون بود درخور شهریارفردوسی چنان هم که بود او به آئین رزم چنان چون بود درخور ساز بزمفردوسی بدو اندرون یاره و افسرست که شاه سرافراز را درخور استفردوسی یکی اسب کآن درخور من بود به میدان چو خورشید روشن بودفردوسی کسی کو به بادافرهی درخورست کجا بدنژادست و بدگوهرستفردوسی پس پردهء تو یکی دخترست که ایوان و تخت مرا درخورستفردوسی بدادند دختر به آئین خویش چنان چون بود درخور دین و کیش فردوسی کنون خلعت آمد سزاوار تو پسندیده و درخور کار توفردوسی به آزادمردی و آزادگی تو کس دیده ای درخور خویشتنفرخی سیستان را به تو فخر است و جهان را به تو فخر ای جهان را به جهانداری و شاهی درخور فرخی ایا جمال جهان را و عز دولت را چو روح درخور و همچون دو دیده اندر بای فرخی خواجهء سیدبوبکر حصیری که خدای هرچه داده ست بدو درخور او وز در اوست فرخی بسیار مانده نیست که بدهد ترا پدر آن چیز کز جهان تو بدان چیز درخوری فرخی کنم من هره را جلوه نکوهم شله را زیرا که هره درخور جلوه ست و شله درخور جله عسجدی از آنکه تا بنماید به خسروان هنرش بکرد او چندانکه درخورش کردار ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی ص 280 ) فرستاد از این هرچه بد درخورش یکی بار هر هفته رفتی برشاسدی نه زین شاه به درخور گاه بود نه کس را به گیتی چنین شاه بوداسدی شرمست نکو به حق و خوش دانش هر دو خوش و خوب، درخور و همتا ناصرخسرو نیم من ترا یار و درخور جهانا همی دانم این من اگر تو ندانیناصرخسرو گر شدم غره به دنیا لاجرم هر جفائی را که بینم درخورمناصرخسرو محمد بدان داد گنج و دفینش که او بود درخور قرین محمدناصرخسرو گندمت باید شدن تا درخور مردم شوی کی شود جز خر ترا تا تو بسردی چون جوی ناصرخسرو هر کس را نواختی درخور او بفرمودی (فارسنامهء ابن البلخی ص 61 ) به دو دیده حدیث تو شنوم که مرا همچو دیده ای درخورمسعودسعد من درخور مسجدم نه درخورد کنشت ایزد یارب گل مرا از چه سرشت (منسوب به خیام) همه را داده آلتی درخور از پی جر نفع و دفع ضررسنائی هیچ نامرد مخنث که شنیده ست به دهر کز هنر درخور تاج آمد و آن منبرسنائی ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است در سر شدی ندانمت ای دل چه در سراست خاقانی کسی که درخور ملکست اوست در عالم کنون بگوی که ملکی کجاست درخور او ظهیر (از شرفنامهء منیری) گفتار تلخ از آن لب شیرین نه درخور است خوش کن عبارتی که خطت هرچه خوشتر است ظهیر (از شرفنامهء منیری) در پر طاووس که زر پیکر است سرزنش پای کجا درخور استنظامی نام این خیر و نام او شر بود فعل هر یک بنام درخور بودنظامی بگفتا دوری از مه نیست درخور بگفت آشفته از مه دور بهترنظامی وگر هلاک منت درخورست باکی نیست قتیل عشق شهیدست و قاتلش غازی سعدی یارب تو دست گیر که آلا و مغفرت درخورد تست و درخور ما آنچه ما کنیم سعدی بدبین همه جا درخور نفرین باشد برکنده به آن چشم که بدبین باشد ؟ (از جامع التمثیل) - نادرخور؛ ناسزاوار : ور نباشد تشنه او را سلسبیل گرچه سرد و خوش بود نادرخور است ناصرخسرو || مناسب شایسته موافق (ناظم الاطباء) : نداند کبر کردن زآن نداند که با نیکوئی او نیست درخورفرخی در این حدیث یقینند مردمان اغلب خدای درخور هر کس دهد هر آنچه دهد فرخی شرابها و خوردنیها درخور این (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 419 ) وگر جای آرام و درخور بود بوی تا که روز تو بهتر بوداسدی درخور قول نکو باید کردنت عمل تو ز گفتار ثوابی و بکردار عقاب ناصرخسرو خوبرویی و خوبرویان را عهد با روی کی بود درخورمسعودسعد آن بس بس غضایری از بخشش ملک اینجا بهر معانی درخور نکوتر است خاقانی ولی چون ملک خرسندیم را دید ولایت درخور خواهنده بخشیدنظامی قاصدش رفت و خواست از خوارزم دختر خوب روی درخور بزمنظامی کسی گفت پروانه را کای حقیر برو دوستی درخور خویش گیرسعدی گر او درخور مطلب خویش خواست جوانمردی آل حاتم کجاستسعدی ساقیی چون روح حور درخور و شیرین، و شاهدی چون ماه و خور نازنین (ترجمهء محاسن اصفهان آوی) در رزم تیغ بهرام از حملهء تو چوبین در بزم ساقی خور با ساقی تو درخور بدر شاشی (از شرفنامهء منیری) - درخور افتادن؛ لایق آمدن مناسب بودن : چو آن درگاه را درخور نیفتم بزور آن به که از در درنیفتمنظامی - درخور تن؛ متناسب با شخص و کالبد : هرچه درین پرده نشانیش هست درخور تن قیمت جانیش هستنظامی || - موافق با قوت و توانایی و شأن و رتبه (ناظم الاطباء) - درخور شدن؛ شایسته و زیبا شدن مناسب شدن : نبینی باغ را کز گل چگونه خوب و دلبر شد نبینی راغ را کز لاله چون زیبا و درخور شد فرخی مار و مرغ آری چو سنگ و دام را درخور شدند مار بیرون آید از سوراخ و مرغ از آشیان معزی - درخور هم؛ متناسب با یکدیگر : خرقهء زهد و جام می گرچه نه درخور همند این همه نقش می زنم از جهت رضای تو حافظ.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.