در بستن
[دَ بَ تَ] (مص مرکب)( 1) پیش کردن در بستن در (ناظم الاطباء) ارتاج ازلاج اغلاق (از منتهی الارب ) (دهار) ایصاد (دهار) (المصادر زوزنی) غلق : دارالشّ فای تو بنبسته ست در هنوز تا درد معصیت به تدارک دوا کنیمسعدی در خرمی بر سرایی ببند که بانگ زن از وی برآید بلندسعدی دری بروی من ای یار مهربان بگشای که هیچ کس نگشاید اگر تو دربندیسعدی در روی تو گفتم سخنی چند بگویم رو باز گشادی و در نطق ببستیسعدی - در بروی بستن؛ کنایه از انزوا و خانه نشینی : نام نکوئی چو برون شد ز کوی در نتواند که ببندد برویسعدی - در بروی کسی بستن؛ مانع داخل شدن وی به جایی گشتن : شنیدم که مغروری از کبر مست درِ خانه بر روی سائل ببستسعدی گر دری از خلق ببندم بروی بر تو نبندم که بخاطر دریسعدی ولیکن صبر و تنهایی محالست که نتوان در بروی دوست بستنسعدی ما در خلوت بروی غیر ببستیم از همه بازآمدیم و با تو نشستیمسعدی - در بستن از روی کسی؛ به روی کسی در بستن مانع ورود وی شدن : از رای تو سر نمی توان تافت وز روی تو در نمی توان بستسعدی « در » رجوع به بستن شود ( 1) - هرچند ناظم الاطباء دربستن را به صورت مصدر مرکب آورده است، ولی شواهد نشان می دهد که مفعول بستن است و هنوز ترکیبی پدید نیامده.