دراز

معنی دراز
[دَ / دِ] (ص)( 1) طویل مقابل کوتاه طولانی نقیض کوتاه (برهان) مستطیل مستطیله طویله مقابل قصیر طویل و آن یا طولی است عمودی، چنانکه از بالائی بدان بینند، چون: گیسوانی، دستی، ریشی دراز یا مقابل پست و آن طولی باشد عمودی، چون از زیر بدان نگرند؛ قامتی، کوهی دراز؛ بلند و طویل القامه (از یادداشت مرحوم دهخدا) یا طولی است افقی مقابل عریض و پهن، چنانکه دیواری و راهی و غیره مرادف ممتد و کشیده و مدید أخدب أذب (منتهی الارب) أشجع (منتهی الارب) (دهار) أشق (تاج المصادر بیهقی) أشوس اطریح أعط اغین امق (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) تلیع جرواط جسرب جعشوش جلادح جلجب جلعاب خبق خدب خرانف خنب خندیذ ذنب سابغ سباطر سبط سبیطر سرطل سریاح سقب سلب سلحم سلهب سلهج سلهم سمروت سمرود سندری سوحق شبحان شجب شجوجاء شجوجی شحسار شحشاح شحشحان شرجب شرداح شرعب شرعبی شرمح شرواط شعشاع شعشع شعلع شعنلع شغموم شمخاط شمخط شمخوط شمطوط شمق شمقمق شمقه شناق شنخب شنعم شنغاب شیحان صعل صقعب صلهب صیهد طرحوم طرعب طوال طویل طویله عرطل عرطلیل عشنط علود عماهج عمرد عمرط عمرود عمهج عمهوج عنطنط عیطل قد قسیب قنور قهنب قهنبان قهوس قیدود مخبونه مخن مسبغل مسعر مسموک مصلهب معن میلع هجنع هدید هرجاب هرجب هقور هلقام هیجبوس (منتهی الارب) : چرات ریش دراز آمده ست و بالاپست محال باشد بالا چنان و ریش چنین منجیک پیری و درازی و خشک شنجی گویی به گه آلوده لتره غنجیمنجیک سواران و گرسیوز جنگساز برفتند با نیزه های درازفردوسی بدو گفت کان دودگونِ دراز نشسته بر آن ابلق سرفرازفردوسی درفشی پس پشت پیکرگراز سرش ماه سیمین و بالا درازفردوسی به بالا دراز و به اندام خشک بگرد سرش جعد مویی چو مشک فردوسی اگر دیو و شیر آید ار اژدها ز چنگ درازش نیابد رهافردوسی بدان پهلوان بازوان دراز همی شاخ بشکست آن سرفرازفردوسی پدید آمد از دور چیزی دراز سیه رنگ و تیره تن و تیزتازفردوسی هزاران پس پشت او سرفراز عناندارِ با نیزه های درازفردوسی یکی خانه دیدند پهن و دراز برآورده بالای او شست بازفردوسی کمندش بیاورد هفتاد یاز به پیش خود اندرفکندش درازفردوسی لالهء خودروی شد چون روی بت رویان بدیع سنبل اندر پیش لاله چون سر زلف دراز منوچهری سرو بالا دار در پهلوی مورد چون درازی در کنار کوتهیمنوچهری یکی چادری جوی پهن و دراز بیاویز چادر ز بالای گاز ازرقی (از حاشیهء لغت نامهء اسدی نخجوانی) ز من فراق تو ار صبر می کند چه عجب دراز گشت و نباشد دراز جز احمق کمال اسماعیل اجلعداد؛ دراز افتادن تقضیب؛ دراز گستردن آفتاب شعاع را املاء؛ دراز رسن گذاشتن ستور را (از منتهی الارب) رمح شراعی؛ نیزهء دراز و راست مسربطه؛ خربزهء دراز و باریک مسطوح؛ کشتهء درازافتاده (منتهی الارب) ظل ممدود؛ سایهء دراز (دهار) أسقف؛ دراز باکژی (منتهی الارب) دراز کوژ (دهار) أطنب؛ دراز و سست پا (منتهی الارب) اوکع؛ دراز احمق (از منتهی الارب) اهجر؛ درازتر جعشب؛ دراز سطبر خشب؛ دراز درشت اندام برهنه استخوان ریفَن و زیفَن؛ دراز و سخت قمیص سنبلانی؛ پیراهن دراز و فراخ سیفان؛ مرد دراز باریک و لاغرشکم شرجع؛ چوب دراز چهارپهلو اذن شرفاء؛ گوش دراز شَعشَعان؛ دراز نیکوخلقت ناقه صلخداه؛ ناقهء قوی دراز جمل صلخدم؛ شتر قوی دراز عتعت، متماحل؛ مرد دراز مضطرب خلقت عفشج؛ دراز سطبر عَوسن؛ دراز و ابله عمیمه؛ دختر درازقامت و نخل دراز (منتهی الارب) قاق؛ مرد نیک دراز و احمق (دهار) قنهور؛ دراز درهم آمده پوست قهنب و قهنبان؛ دراز کوژپشت ماتع؛ دراز و نیکو از هر چیزی هقور؛ دراز گنده اندام گول هیکل؛ اسب دراز ضخم (منتهی الارب) -امثال: دست از پا درازتر؛ بازگشتهء بی حصول مقصود - درازابرو؛ اوطف (از منتهی الارب) - درازبال؛ ادفی: مضرحی؛ چرغ درازبال (منتهی الارب) - دراز بودن دست بر کسی؛ تسلط و غلبه داشتن بر او : همه کار جهان از خلق رازست قضا را دست بر مردم درازست (ویس و رامین) - دراز بودن دست دشمن یا دست بد بر هر -سو؛ قدرت کاری داشتن : وگرنه از این بر همه بد رسد دراز است بر هر سویی دست بدفردوسی ز تو دور باد آز و مرگ و نیاز مبادا به تو دست دشمن درازفردوسی درازست دست فلک بر بدی همه نیکویی کن اگر بخردیفردوسی - دراز بودن دست سخن؛ تسلط کامل بر سخن داشتن : پای سخن را که دراز است دست سنگ سراپردهء او سر شکست نظامی (از آنندراج) - دراز به دراز خوابیدن؛ تعبیری طنزآمیز ملازم رختخواب را و یا خواب کنندهء ممتد در کف اتاق را - دراززبان؛ بدگو زبان دراز: حاء، سلیطه؛ زن دراززبان (دهار) رجوع به زبان دراز در ردیف خود و در همین ترکیبات شود - درازشکم؛ سِناب (منتهی الارب) - درازگردن؛ اعیط (منتهی الارب) - درازگیاه شدن؛ دارای گیاهان دراز شدن دارای گیاهان طویل گشتن: اعتلاج، جأر؛ درازگیاه شدن زمین (از منتهی الارب) - دراز ماندن دست کسی؛ بجای ماندن تسلط و غلبهء وی : اگر دست شومش بماند دراز به پیش تو کار دراز آورد (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 421 ) - درازمژه؛ أهدب (دهار) - زبان دراز؛ جسور و بی ادب در تکلم: زبان دراز و بی ادب نبودی (گلستان سعدی) و رجوع به زبان دراز در ردیف خود شود - کار دراز؛ کار دشوار و طولانی و پرمشغله : اگر دست شومش بماند دراز به پیش تو کار دراز آورد (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 421 ||) با مسافت بسیار طویل طولانی دور بعیدالمسافه، چنانکه راهی یا منزلی یا بیابانی : شبی دیریاز و بیابان دراز نیازم بدان بارهء راهبردقیقی فرودآمد از تخت و شد پیش باز بپرسیدش از رنج راه درازفردوسی بیابان گزینید و راه دراز مدارید یکسر تن از رنج بازفردوسی خود و بهمن و آذر سرفراز برفتند پویان به راه درازفردوسی چنین گرم بد روز و راهی دراز نکردم ترا رنجه تندی مسازفردوسی از آن سبز دریا چو گشتند باز بیابان گرفتند و راه درازفردوسی خرد باد جان ترا رهنمون که راهی درازست پیش اندرونفردوسی به نومیدی از رزم گشتند باز نیامد بر از رنج راه درازفردوسی سدیگر بپیمود راه دراز درودش فرستاد و بردش نمازفردوسی زمین زراغنگ و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسرعسجدی خوب داریدش کز راه دراز آمد با دوصد کشی و با خوشی و ناز آمد منوچهری بکام و ناکام از بهر زاد راه دراز زمین بزیر کفت زیر گام باید کرد ناصرخسرو حق می کند ندا که به ما ره دراز نیست از مال لام بفکن و باقی شناس ماخاقانی خوش است درد که باشد امید درمانش دراز نیست بیابان که هست پایانشسعدی پای ما لنگست و منزل بس دراز دست ما کوتاه و خرما بر نخیلحافظ مسحلب؛ راه دراز (منتهی الارب ||) با وسعت طولانی از هر سوی : ابرقویه شهرکی کوچکست و نواحی دراز و هواء آن معتدلست (فارسنامهء ابن البلخی ص 124 ) - دور و دراز؛ فراخ و وسیع (ناظم الاطباء ||) - بعید (ناظم الاطباء) رجوع به دور و دراز در ردیف خود شود || طویل المده با زمان طولانی، چنانکه روزی یا شبی یا عمری یا مدتی یا زمانی یا خوابی طویل طولانی دیرپای بسیار مدید متمادی مقابل کوتاه، چون خواب دراز و عمر دراز (آنندراج) : سفر دراز نباشد به پای طالب دوست که خار دشتِ محبت گل است و ریحان است سعدی قنوت؛ در نماز دراز ایستادن (دهار) بلغ الله بک أکلاالعمر، به آخر و درازتر عمر رساند ترا خدای (از منتهی الارب) طالما؛ دراز است (دهار) - اندیشهء دراز؛ افکار گوناگون و پردامنه و از هر دری : بدان شارسان شان نیاز آورد هم اندیشگان دراز آوردفردوسی ز نخجیر آمد سوی خانه باز به دلش اندر اندیشه آمده درازفردوسی همانا زمانت فرازآمده ست کت اندیشه های دراز آمده ستفردوسی من اندر چنین روز و چندین نیاز به اندیشه در گشته فکرم درازفردوسی ز کار تو اندیشه کردم دراز نشسته خرد با دل من به رازفردوسی - جنگ دراز؛ جنگ طولانی : آشتی کردم با دوست پس از جنگ دراز هم بدان شرط که با من نکند دیگر ناز فرخی - خواب دراز؛ خواب ممتد و طولانی : زلف کوته شد و بیدار نگردید ز خواب چشم مست تو عجب خواب درازی دارد صائب (از آنندراج) - دراز باد؛ کلمهء دعا، یعنی طولانی و بادوام باد (ناظم الاطباء) : زندگانی خان اجل دراز باد (تاریخ بیهقی) گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، به چه سبب و نه همانا که متوحش رفته باشد (تاریخ بیهقی) - دراز بودن زندگانی؛ طول عمر بسیار ماندن دیر زیستن - دراز زندگانی؛ معمر سالخورده بسیار عمر - دراز ماندن؛ دیر ماندن بسیار پاییدن دوام بسیار کردن عمر طولانی کردن : به آواز گفتند کای سرفراز غم و شادمانی نماند درازفردوسی نمانده کسی خود به گیتی دراز که نامد مر او را به رفتن نیازفردوسی چو خونریز گردد دل سرفراز به تخت کیی برنماند درازفردوسی اگر چند باشد شب دیریاز بر او تیرگی هم نماند درازفردوسی کنون کار دیهیم بهرام ساز که در پادشاهی نماند او درازفردوسی چو دانی که ایدر نمانی دراز به تارک چرا برنهی تاج آزفردوسی اگر زندگانی بود دیریاز بدین دیر خرم بمانم درازفردوسی که نماند دراز دشمن من من اثر دیده ام ز طالع خویشخاقانی - دیر و دراز ماندن؛ عمر طولانی کردن بسیار زیستن : اگرچه بمانند دیر و دراز به دانا بودشان همیشه نیازابوشکور - رنج دراز؛ رنج بسیار رنج دیرپای رنج طولانی : من اندر نشابور یک هفته بیش نباشم که رنج درازست پیشفردوسی یکی را به زخم و به رنج دراز یکی را به زهر و به درد و گدازفردوسی - رنجهای دراز؛ رنجهای دیرپای : غریوید بسیار و بردش نماز بپرسیدش از رنجهای درازفردوسی بشد از پس رنجهای دراز به یکی جزیره رسیدند باز عنصری (از حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی) همی از پس رنجهای دراز به طرطانیوس اندرآمد فرازعنصری - روز دراز؛ روز طولانی : چو بگذشت نیمی ز روز دراز به نان آمد آن پادشا را نیازفردوسی برآمد بر این نیز روز دراز نجست اختر نامور جز فرازفردوسی نکنی هیچ کار روز دراز کار تو شب بود چو خربیواز خباز قاینی یا فائقی - روزگار دراز؛ مدت مدید زمان بسیار بسیار وقت : اگر توقف کردمی چون روزگار دراز برآمدی این اخبار از چشم و دل مردم دور ماندی (تاریخ بیهقی) و روزگار دراز به نبشتن مشغول شد (کلیله و دمنه) - روزگاری دراز؛ زمانی طولانی : نهادند بر کوه و گشتند باز برآمد بر این روزگاری درازفردوسی بر این گونه تا روزگاری دراز برآمد که بد کودک آنجا برازفردوسی همی کرد نخجیر با یوز و باز برآمد بر این روزگاری درازفردوسی سراسر زمانه بر این گشت باز برآمد بر این روزگاری درازفردوسی برآید بر این روزگاری دراز که خسرو شود بر جهان سرفرازفردوسی - زمانی دراز؛ زمانی طولانی : چو دیدش ورا شاه با کام و ناز به بر درگرفتش زمانی درازفردوسی چو با خواهران بد زمانی دراز خرامید و آمد بر تخت بازفردوسی سر و چشم فرزند بوسید باز به بر درگرفتش زمانی درازفردوسی زمین را ببوسید و بردش نماز همی بود پیشش زمانی درازفردوسی بیامد خرامان و بردش نماز به بر درگرفتش زمانی درازفردوسی - زندگانی دراز (با فک اضافه یا به اضافه)؛عمر طولانی : زندگانی چه کوته و چه دراز نه به آخر بمرد باید بازرودکی همی خواهم از داور بی نیاز که باشد مرا زندگانی درازفردوسی نباشد مرا زندگانی دراز ز کاخ و ز ایوان شوم بی نیازفردوسی - شبان دراز؛ شبان طولانی : بپرورده بودم تنش را به ناز به رخشنده روز و شبان درازفردوسی - شبی دراز؛ شبی طولانی : شبی دراز، می سرخ من گرفته بچنگ میی بسان عقیق و گداخته چون زنگ منوچهری لیله دعسقه، لیل مجرهد؛ شب دراز (منتهی الارب) - عمری دراز؛ عمری طولانی : آن بود مال کت نگهدارد از همه رنجها به عمر درازناصرخسرو هرکه به محل رفیع رسید، اگرچه چون گل کوته زندگانی بود، عقلا آن را عمری دراز شمرند (کلیله و دمنه) با خود گفت اگر ثقل این بذات خویش تکفل کنم عمری دراز در آن بشود (کلیله و دمنه) ز زندگی چه به کرکس رسد بجز مردار چه لذت است به عمر دراز نادان راصائب -امثال: عمرت دراز باد که کوته کنی نفس - مدتی دراز؛ مدتی مدید : مدتی دراز در این شغل بماند (تاریخ بیهقی) آن معتمد بشتاب برفت و پس به مدتی دراز بجستند آخر برزویه نام جوانی یافتند (کلیله و دمنه) یزید اینجا مدتی دراز بماند (تاریخ سیستان ||) مفصل مشروح مبسوط با شرح و بسط و تفصیل طولانی : به هر سو یکی نامه ای کن دراز بسیجیده باش و درنگی مسازفردوسی این قصه هرچند دراز است در او فایده هاست (تاریخ بیهقی) پدرش از وی بیازرده بود و آن قصه دراز است (تاریخ بیهقی) دیگر قصه بجای ماندم که درازست و در تواریخ مسطور (تاریخ بیهقی) قصه دراز بگویم تا اگر کسی نداند او را معلوم شود (تاریخ بیهقی) و سخن اندر آن باب دراز است که اگر به شرح آن مشغول شود، غرض در میان گم گردد (تاریخ بیهقی) هرچند که بسیار و درازست سخنهات چون خوب و خوشست آن نه درازست و نه بسیار ناصرخسرو بسیار سیرتهای نیکو و آثار بدیع داشتست و شرح آن درازست (فارسنامهء ابن البلخی ص 72 ) شرح مآثر و مناقب او درازست (فارسنامهء ابن البلخی چ اروپا ص 88 )المثانی، سورتهای قرآن دراز و کوتاه (دهار) -امثال: درازتر از شعر قفا نبک، سخت با طول و تفصیل با اطناب ممل و آن اشاره به شعر امثال و حکم) : شعر درازتر ز قفا نَبْکِ ) « قفا نبک من ذکری حبیب و منزل » امری ءالقیس است که بدین مصراع شروع می شود پیش او کوته شود چو قافیهء شعر مثنویفرخی - دور و دراز؛ مفصل (ناظم الاطباء) رجوع به دور و دراز در ردیف خود شود|| مجازاً، مشکل دشوار سخت صعب مقابل آسان : چنین گفت خسرو به دستور خویش که کاری دراز است ما را به پیشفردوسی رجوع به دراز شدن شود || مجازاً، احمق (از آنندراج)( 2) : دیدیم مارگیری زلف تو مو بمو حرفی است این که عقل نباشد دراز drajah : را میر محمد افضل ثابت (از آنندراج (||) اِ) مار که به عربی حیه خوانند (لغت محلی شوشتر- خطی) ( 1) - در اوستا و در تداول فارسی زبانان، عموماً به کسر اول تلفظ شود (از حاشیهء برهان چ dirizh : در کردی ،draj : به معنی طول، در پهلوی معین) ( 2) - دراز به معنی احمق نیست، بلکه در این بیت و در موارد مشابه ذکر صفت و ارادهء موصوف می شود؛ یعنی دراز احمق « کل طویل احمق » صفت مرد یا شخص است و موصوف آن حذف شده که منظور شخص یا مرد دراز یا بلندقد که بنابه صفت انسان طویل (دراز) قدبلند است و از این رو کلمهء دراز به مجاز به معنی بلندقامت است، چنانکه در این بیت از کمال اسماعیل هم بدینسان آمده است: ز من فراق تو ار صبر می کند چه عجب دراز گشت و نباشد دراز جز احمق.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.