درآویخته
[دَ تَ / تِ] (ن مف مرکب)آویخته آویزان معلق : ماری دید در گردن همای پیچیده و سرش درآویخته (نوروزنامه) تو گفتی خردهء مینا بر خاکش ریخته است و عقد ثریا از تاکش درآویخته (گلستان) تَکعنش؛ درآویخته شدن پرندهء دام (از منتهی الارب).