درآمدن

معنی درآمدن
[دَ مَ دَ] (مص مرکب) داخل شدن درون شدن درون رفتن ورود کردن وارد شدن وارد گشتن به درون شدن فروشدن بدرون آمدن اندرآمدن دخول کردن داخل گردیدن اِتِّلاج اِدِّخال (منتهی الارب) انخراط (دهار) اندخال اندکام انغلال (منتهی الارب) انقحام (تاج المصادر بیهقی) ایراد ایلاج (ترجمان القرآن جرجانی) تداخل تدخل تدلث تغلغل تغلل تَوَرُّد تولج (منتهی الارب) جنون حلول دخاله دخول (دهار) دُقول (منتهی الارب) سلوک (دهار) غَلّ (تاج المصادر بیهقی) غَور غیار قدم (منتهی الارب) لِجه (تاج المصادر بیهقی) مدخل ورود وقب (منتهی الارب) وُلوج (دهار) (المصادر زوزنی) : چون درآمد آن کدیور مرد زفت بیل هشت و داسگاله برگرفترودکی امیر سعید سپهسالار خود حمویه بن علی را فرستاد به حرب اسحاق به هزیمت شد و لشکر به سمرقند درآمد (تاریخ بخارای نرشخی ص 112 ) گر ز آنکه به پیراستهء شهر درآیی( 1) پیراسته آراسته گردد ز رخانتبوشعیب جامه برافکند بر رژه چو درآمد پس به تماشای باغ زی شجر آمدنجیبی درآمد ز درگاه من آن نگار غراشیده و رفته زی کارزارعلی قرط به خانه درآی ار جهان تنگ شد همه کار بی برگ و بی رنگ شدفردوسی به از خود ندیدم ترا کدخدای بیارای این پردهء ما درآیفردوسی پس آنگه درآمد چو گرگ ژیان زریر سپهبد جهان پهلوانفردوسی گرانی درآید ترا در دو گوش نه تن ماندت بر یکی سان نه توش فردوسی به یزدان کنون سوی پوزش درآی که اویست نیکی ده و رهنمایفردوسی درآمد به بازار، مرد جوان بیاورد با خویشتن کاروانفردوسی دهقان روزی ز در درآید شبگیر گوید کای دختران گربز محتالمنوچهری دهقان بدرآید و فراوان نگردشان منوچهری چون بشنوید که من دست بر دست زدم، درآیید و او را [ بومسلم خراسانی را ] بکشید (تاریخ سیستان) همه شب همی بیرون شد و باز درمی آمد و به آسمان می نگرید (تاریخ سیستان) بوقت درآمدن همه تا یک منزل پذیرهء او شدند (تاریخ سیستان) امیر محمود به دو سه دفعه از راه زمین دور بر اطراف ( غور زد و به مضایق آن درنیامدند (تاریخ بیهقی) ناگاه به کرمان آمدند و از دو جانب درآمدند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 439 ( چون به درهء دینار رسیدیم و در دره درآمدیم و مسافت همه دو فرسنگ بود آن جامه ها بر من وبال شد (تاریخ بیهقی ص 457 هر روز من تنها پیش او شدمی و بنشستمی و یک دو ساعت ببودمی اگر آواز دادی که بار دهید، دیگران درآمدندی (تاریخ بیهقی) عبدوس سخت نزدیک بود به میانهء همه کارها درآمده (تاریخ بیهقی) امیر غلامان را آواز داد، غلامی که وی را قماش گفتندی درآمد (تاریخ بیهقی) این سال خواجه به درگاه آمد و پیش رفت و اعیان و سرهنگان درآمدند و رسم خدمت بجای آوردند (تاریخ بیهقی) گر سوی در آیی و بدین خانه درآیی بیرون شوی از قافلهء دیو ستمکار ناصرخسرو درها را محکم استوار کردند و در آنجا بنشست ملک الموت را ایستاده دید، گفت: از کجا درآمدی (قصص الانبیاء ص 133 ) پس فرمان آمد از جلیل جبّار که درآیید این عرش را بردارید (قصص الانبیاء ص 4) بر در بهشت بنشست در اندیشه بود که چگونه در بهشت درآید (قصص الانبیاء ص 18 ) هر کس حیله و چارهء خود کند و در مسجدها درآیند و تضرع و زاری کنند (قصص الانبیاء ص 15 ) در حال، جبرئیل درآمد و گفت: خدایت سلام می رساند و می فرماید (قصص الانبیاء ص 53 ) ناگاه ابلیس از روزن خانه درآمد (قصص الانبیاء ص 37 ) رسول بیامد و در بزد دستوری خواست خدیجه گفت درآی، چون رسول درآمد (قصص الانبیاء ص 315 ) مادر موسی در اندیشه بود که ناگاه موکلان فرعون درآمدند (قصص الانبیاء ص 90 ) پسران را گفت: اگر وقت زوال، من بیرون نیامدم شما درآیید (قصص الانبیاء ص 86 ) اسپی نیکو از صحرا درآمد و زیر کوشک او بایستاد [ یزد جرد ] (فارسنامهء ابن البلخی ص 74 ) چه روز باشد کانجاه سازدت گردون که من درآیم و گویم ترا ثنا بسزا مسعودسعد [ نوح گفت ابلیس را ] درآی ای ملعون، پس ابلیس نیز به کشتی اندرشد (مجمل التواریخ و القصص) کس نتوانست از بیرون درآمدن و بیم بود منصور را از روندیان (مجمل التواریخ و القصص) چون موبد موبدان از آفرین پرداختی، پس بزرگان دولت درآمدندی و خدمتها پیش آوردندی (نوروزنامه) همسایگان درآمدند و او را [ حجام را ] ملامت کردند (کلیله و دمنه) به یکی در درآید از گوشش به دگر در برون کند هوششسنایی چون برون رفت از تو حرص آنگه درآید در تو دین چون درآمد جبرئیل آنگه برون شد اهرمن سنایی درویشان دررسیدند و سنتهای درآمدن بجای آوردند (اسرارالتوحید ص 304 ) جوشن صورت رها کن در صف مردان درآ دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا خاقانی چون به شهر درآمد به خانهء پیرزنی فرود آمد (سندبادنامه ص 303 ) درآمد کوهکن مانند کوهی کزو آمد خلایق را شکوهینظامی درآمد باربد چون بلبل مست گرفته بربطی چون آب در دستنظامی درآمد در زمان شاپور هشیار گرفتش دست و گفتا جا نگه دارنظامی عقل درآمد که طلب کردمش ترک ادب بود ادب کردمشنظامی درآمد راوی و برخواند چون در ثنایی کآن بساط از گنج شد پرنظامی مگر ماه و زن از یک فن درآیند که چون در بندی از روزن درآیندنظامی که مهمانی به خدمت می گراید چه فرمایی درآید یا نیایدنظامی به عشرت بود روزی باده در دست مهین بانو درآمد شاد و بنشستنظامی بلی من باشم آن کاول درآیم به می بنشینم و عشرت فزایمنظامی ای دل مگر تو از در افتادگی درآئی ورنه به شوخ چشمی با عشق کی برآئی (از مرصاد العباد) این درآید سر نهند آنرا بتان وآن درآید سر نهد چون امتانمولوی تا چنان شد کآن عوانان خلق را منع می کردند کآتش درمیامولوی شنید از درون عارف آواز پای هلا گفت بر در چه پایی درآیسعدی یکی که گردن زورآوران بقهر بزن دوم که از در بیچارگان به لطف درآی سعدی درویشی به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه مردی کریم النفس و نیک محضر بود (گلستان سعدی) سالی محمد خوارزمشاه با ختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد، به جامع کاشغر درآمدم (گلستان سعدی) با طایفهء دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم که جوانی درآمد (گلستان سعدی) قاضی در این حالت که یکی از متعلقان درآمد (گلستان سعدی) درآ که در دل خسته توان درآید باز بیا که در تن مرده روان درآید بازحافظ ز در درآ و شبستان ما معطر کن چراغ مجلس روحانیان منور کنحافظ می باید در این خانه درآمدن و آن جوال را بیرون آوردن، زود درویشان درآمدند و آن جوال پر از رخت را بیرون آوردند (انیس الطالبین ص 78 ) می رود منفعل از مجلس مستان خورشید هرکه ناخوانده درآید خجل آید بیرون صائب شبی از در درآ، ای شمع، من هم خانه ای دارم قدسی اتهام؛ به تهامه درآمدن احلال؛ درآمدن شیر در پستان گوسپند پیش از زاییدن اختیاض؛ درآمدن به آب ادخال؛ درآمدن در نقب ادهاس؛ درآمدن در جای نرم أرز و اُروز؛ درآمدن در چیزی استدخال؛ درآمدن خواستن استعکاد؛ درآمدن به چیزی اسداف؛ در سپیدی صبح درآمدن اسراء؛ در سراه درآمدن اسناء؛ درآمدن روشنی برق در خانه اشراق؛ در طلوع آفتاب درآمدن (از منتهی الارب) اشتمال؛ بر چیزی درآمدن (دهار) اعتراض؛ بر کسی درآمدن (دهار) (از منتهی الارب) اقصار؛ درآمدن به شبانگاه اقلاع؛ درآمدن شتر از شش سالگی به هفت سالگی اِکاه، اِکاءه؛ درآمدن ناگاه کسی را اکتهاف؛ درآمدن به کهف اکذاذ؛ به سنگستان نرم سنگ درآمدن التکاک؛ درآمدن لشکر امتناء؛ درآمدن ناقه در ایام منیه انخراط؛ درآمدن بر کسی انخشاف و اندماج؛ درآمدن در چیزی (از منتهی الارب) انسلاک؛ درآمدن چیزی در چیزی (تاج المصادر بیهقی) (دهار) انقماع؛ درآمدن پنهان در خانه اهجار؛ به گرمای روز درآمدن اهزاء؛ درآمدن در شدت سرما تجبل؛ به کوه درآمدن تجزف؛ درآمدن در چیزی تخلل؛ درآمدن در حوالی قوم تخویض؛ درآمدن به آب (از منتهی الارب) تدخل؛ درآمدن اندک اندک (دهار) تَدَهلُم؛ درآمدن در چیزی تَذَرّیّ؛ درآمدن بر بالای ذروه تسرب؛ در سوراخ درآمدن تَسَ غسُغ؛ درآمدن در خاک تشاجر؛ درآمدن چیزی در چیزی تطوید؛ درآمدن در کوهها (از منتهی الارب) تعاقب؛ از پی یکدیگر درآمدن تعقب؛ از پی درآمدن (دهار) تَقبقم؛ درآمدن در آب و فرورفتن در آن تَکرسف؛ و تَکرفس؛ درآمدن بعض چیزی در بعضی تَکلیه؛ درآمدن به جایی که دروی جای پنهان شدن باشد تکنس؛ درآمدن به خیمه و درآمدن زن در هوده تکهف؛ درآمدن به سمج تمضمض؛ درآمدن آب در دهان به وقت وضو درآمدن خواب در چشم تهامش؛ در یکدیگر درآمدن تَهَتُّم به تهامه درآمدن جَحس؛ درآمدن در چیزی جَخجخه؛ درآمدن در میانهء چیزی خَتع و خَرّ؛ درآمدن بر کسی بناگاه (از منتهی الارب) خَلف؛ از پی کسی درآمدن (دهار) (تاج المصادر بیهقی) خَور؛ آنجا که آبهای روان به دریا درآید (دهار) خَوض؛ درآمدن به آب دَره؛ ناگاه درآمدن دَشوه؛ درآمدن در جنگ دَعش؛ بناگاه درآمدن دُغور؛ درآمدن بر کسی (از منتهی الارب) رَهَق؛ درآمدن به چیزی (دهار) سَرایه؛ درآمدن رگهای درخت در زمین (از منتهی الارب) شُروع؛ در آب درآمدن (دهار) طَغر؛ درآمدن بر کسی (از منتهی الارب) عاقبه و عُقوب؛ از پی درآمدن عِقاب؛ از پی کسی درآمدن (دهار) قَفس؛ درآمدن تننده به سوراخ قَمع؛ درآمدن در چیزی قُنوب؛ درآمدن در قنابه کَبس؛ درآمدن در چیزی و درآمدن بناگاه در سرای و درآمدن به زیر کوه کَثب؛ درآمدن به چیزی کَربله؛ درآمدن به آب کَرَع؛ درآمدن به زمین سنگلاخ سوخته کُروز؛ درآمدن در چیزی و پنهان گردیدن کَف ء؛ درآمدن گوسپندان در درهء کوه کَلَب؛ درآمدن رسن میان بکرهء چاه و چوب آن کَمع؛ درآمدن در آب لَحَم؛ درآمدن در جای درآویختن به آن مُتاهمه؛ به تهامه درآمدن (از منتهی الارب) مَخاض و مَشرَعَه؛ جای آب درآمدن مَدخل؛ جای درآمدن (دهار) مُعاقبه؛ از پی کسی درآمدن مُندَمَق؛ جای درآمدن مُوارده؛ درآمدن با یکدیگر هُبوط؛ درآمدن به شهری هَدف؛ درآمدن در هدفه هَمش؛ در یکدیگر درآمدن (از منتهی الارب) - از در درآمدن؛ وارد شدن به اندرون درآمدن (از آنندراج) از در داخل شدن طُرُوّ (از منتهی الارب) : چو بهر ساز سفر تاختم به عزم تمام درآمد از درم آن ماهروی سیم اندامفرخی افشین را دیدم که از در درآمد با کمر و کلاه من بفسردم و سخن را ببریدم (تاریخ بیهقی) زین در چو درآیی بدان برون شو در سر چنین گفت نوح با سامناصرخسرو همی هر یکی گوید آن دیگران را که زین در درآیید کاین راه بهتر ناصرخسرو وگرت رغبت باشد که درآیی زین در بشنو از من سخنی کاین سخن مختصر است ناصرخسرو با غم رفیق طبعم از آن سان گرفت انس کز در چو غم درآید گویدش مرحبا مسعودسعد چو روز بینوایی بر سر آید مرادت خود بزور از در درآیدنظامی به فتح الباب دولت بامدادان ز در پیکی درآمد سخت شاداننظامی مخسب ای سر که پیری در سر آمد سپاه صبحگاه از در درآمدنظامی راست روشن درآمد از در کاخ رفت بر صدرگاه خود گستاخنظامی انگشت گزان درآمدم از در تو انگشت زنان برون شدم از بر تومولوی از در درآمدی و من از خود بدر شدم گویی کزین جهان به جهان دگر شدم سعدی دلم به عشق گرفتار و جان به مهر گرو درآمد از درم آن دلفروز جان آرامسعدی تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی گل سرخ شرم دارد که چرا همی شکفتم سعدی تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جلیس، برسم قدیم از در درآمد (گلستان سعدی) که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوند گشادیم (گلستان) وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از در این شهر درآید تاج شاهی بر سر وی نهند اتفاقاً اول کسی که درآمد گدایی بود (گلستان) شبی یاد دارم که یاری عزیز از در درآمد، چنان بیخود از جای برجستم (گلستان سعدی) تعبیر رفت یار سفرکرده می رسد ای کاج هرچه زودتر از در درآمدیحافظ چنان کز در درآمد اهل ماتم را سیه بختی فغان از بلبلان برخاست چون سوی چمن رفتم خواجه شعیب (از آنندراج) واعظ سحری از در میخانه درآمد سر کرد سخنها که کند هرزه درائی واعظ (از آنندراج) به بر خوردن دوستان در سفر به یاری که غافل درآید زدر باقر کاشی (از آنندراج) - از در دیگر درآمدن؛ از راه دیگر داخل شدن : چون مشتری از افق برآمد با او ز در دگر درآمدنظامی - به خشم درآمدن؛ خشمگین شدن : برون کند چو درآمد بخشم گشت زمان ز قصر قیصر و از خان خویشتن خان را ناصرخسرو - به درآمدن؛ بیرون آمدن : دزدی بدرآمد از کمینگاه ریحان بشکست و ریخت بر راهنظامی وعدهء تأخیر بسر نامده لعبتی از پرده بدرنامدهنظامی چون سخن از خود بدرآمد تمام تا سخنش یافت قبول سلامنظامی پیکان از جراحت بدرآید و آزار در دل بماند (گلستان سعدی) - به موج درآمدن؛ موجناک شدن دارای موج گشتن : حکما چنین گفته اند با سه چیز امان نبود، با دریا که به موج درآید و آتش که ارتفاع گیرد و پادشاه که غضب بر وی مستولی شود (سندبادنامه ص 73 ) - درآمدن از راه؛ رسیدن از سفر و جز آن (یادداشت مرحوم دهخدا) : تازه مسافر چو درآید ز راه پیش برم تا در دروازهسوزنی - درآمدن به چشم کسی؛ مورد توجه وی واقع شدن در نظر وی جلوه کردن : به چشم او درآمد و در دل او جای گرفت (سندبادنامه ص 317 ) پادشاه چون هیکل او [ پیل ] بدید به چشم او درآمد و در دل او موقعی بزرگ یافت (سندبادنامه ص 57 ) ز تنگی کس به چشمم درنیاید کسی با تنگ چشمان برنیایدنظامی می رود و ز خویشتن بینی که هست درنمی آید به چشمش دیگریسعدی - درآمدن به دین کسی؛ به او گرویدن : اکنون محمد بیرون آمده است و نامه نوشته است که به دین من درآیید، شما چه می گوئید (قصص الانبیاء ص 225 ) - درآمدن سر چیزی زیر؛ قرار گرفتن و واقع شدن آن : سرانجام هم بخت شه بود چیر درآمد سر بخت بدخواه زیراسدی - درآمدن شکن به کسی؛ وارد شدن شکست بدو رسیدن شکست به وی مغلوب شدن وی : چو پیروز شد قارن رزم زن به جهن دلاور درآمد شکنفردوسی - درآمدن شوی بر زن؛ دخول مباشرت :ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی (التفهیم) - در دل درآمدن؛ در خاطر گذشتن (ناظم الاطباء) - گرم درآمدن؛ مجدانه و سخت پرداختن به کاری : آن ملاعین گرم درآمدند و نیک نبرد کردند (تاریخ بیهقی||) بکار می رود بیرون شدن (از اضداد است) بیرون آمدن خارج شدن برون رفتن: از « از » بیرون آمدن برآمدن و با حرف اضافهء خانه درآمد؛ برون شد (تداول مردم قزوین) خبر به مکه رسید که رسول (ص) به مدینه رسید، به جنگ درآمدند (قصص الانبیاء ص 222 ) دیگر آن مرغ کی از بیضه درآید که چنین بلبل خوش نفس و طوطی شکرخا شد سعدی کژدم را گفتند: چرا به زمستان درنیایی؟ گفت: در تابستانم چه حرمت است که به زمستان نیز بدرآیم (گلستان سعدی) - از جای درآمدن؛ جستن ناگهان خارج شدن : پس از جای مانند تند اژدها درآمد بدو کرده خشتی رهااسدی || تاختن حمله بردن : به بیژن درآمد چو شیر دژم نبود آگه از بخشش چرخ خمفردوسی درآیی تو در جنگ در پیش روی نمانی که آید مرا بد ازویفردوسی درآمد به کردار پیل ژیان به بازو کمان و کمر بر میانفردوسی خوارزمشاه نیزه بستد و پیش رفت، چون علامتش لشکر بدیدند چون کوه آهن درآمدند (تاریخ بیهقی) - بجنگ درآمدن؛ آغاز جنگ کردن نبرد آغاز کردن به پیکار برخاستن : یکی داستان زد بر این بر پلنگ چوبا شیر جنگی درآمد به جنگفردوسی - بر کسی درآمدن؛ بر او خروج کردن :بدربن حسنویه بر مجدالدوله درآمد و ملک ری بر او بگرفت (ترجمهء تاریخ یمینی ص 383 ) - درآمدن به نیزه یا سلاحی دیگر؛ با آن به جنگ پرداختن (یادداشت مرحوم دهخدا) با آن حمله و کارزار کردن : عنان را به پور سرافراز داد به نیزه درآمد کمان بازدادفردوسی به نیزه درآیید در کارزار مگر کاندرآرید زیشان دمارفردوسی سپر بر سر آورد گیو سترگ به نیزه درآمد به کردار گرگفردوسی || رسیدن متوجه شدن : چون بدان قهرمان درآمد قهر شه منادی روانه کرد به شهرنظامی هر کس که خلل به مال او درمی آید بسبب عجز ارتفاع او از ضمان او عجز ضمان او بر سایر ارباب خراج قسمت می نمودند (تاریخ قم ص 143 ||) حلول کردن آغاز شدن آغازیدن فرارسیدن رسیدن: درآمدن شب درآمدن زمستان (یادداشت مرحوم دهخدا) : ما و سر کوی ناوک و سفج و عصیر اکنون که درآمد ای نگارین مه تیربخاری خزان درآمد و آن برگها بکند و بریخت درخت ازین غم چون من نژند گشت و نزار فرخی نوروز درآمد ای منوچهری با لالهء لعل و با گل حمریمنوچهری با خود گفت بباید خدایی باشد پاک از همه عیبها شب درآمد، گفتند (قصص الانبیاء ص 199 ) چون برادران یوسف پیش گوسفندان خویش آمدند و شب درآمد (قصص الانبیاء ص 64 ) شب درآمد و قوم شهر بازآمدند (تاریخ بیهقی) چون شب درآمد، بگریختند (تاریخ بیهقی) ماه روزه درآمد و روزه بگرفتند (تاریخ بیهقی) چون مهرجان درآمد فرمود تا بر شط دجله خوانی عظیم نهادند (فارسنامهء ابن البلخی ص 90 ) چون شب درآمد، مرغی سفید بیامد و بر آن درخت نشست (مجمل التواریخ و القصص) چون شب درآمد مسجدی بود بر طرف بازار آتش درزدند (مجمل التواریخ و القصص) دانه های غوره بکمال رسید هم دست بدو نیارستند کرد تا خریف درآمد و میوه ها چون سیب و امرود و شفتالو دررسید (نوروزنامه) چون سرمای زمستان درآید، هرچه اندر دماغ بماند از آن رطوبتها دردسر آرد ( (ذخیرهء خوارزمشاهی) چون شب درآمد از آن پیرزن پرسید که در این شهر صندل به چه نرخ است (سندبادنامه ص 303 حکایت چون به شیرینی درآمد حدیث خسرو و شیرین برآمدنظامی کنونم نوبت رفتن درآمد به نیک و بد جهانم بر سر آمد نظامی (الحاقی) بجستندش چنین تا شب درآمد روان روز پاک از در درآمد نظامی (الحاقی) بیاض روز درآید چو از دواج سیاه برهنه بازنشیند یکی سپیداندامسعدی یکی از ملوک با تنی چند از خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتاد تا شب درآمد (گلستان سعدی) اجنان، جَنان و جُنون؛ درآمدن شب (تاج المصادر بیهقی) (دهار) اکتناح؛ درآمدن و نزدیک رسیدن شب (از منتهی الارب) وُقوب؛ درآمدن تاریکی شب (دهار) (تاج المصادر بیهقی) - درآمدن وقت؛ حلول اجل رسیدن زمان : گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآیدحافظ || ظاهر شدن (ناظم الاطباء) ظهور گرفتن جلوه گر شدن (آنندراج) : ز آسمان هنر درآمد جم باز شد لوک و لنگ دیو رجیم ابوحنیفهء اسکافی (از تاریخ بیهقی) همان آب و رنگش درآمد که بود تماشا طلب کرد و شادی نمودنظامی ناطِح؛ صید که از پیش درآید (دهار ||) شکلی دیگر گرفتن - به دو درآمدن؛ دو تا شدن غَوج( 2) (تاج المصادر بیهقی ||) طلوع آفتاب و ماه یا ستارهء دیگر شارق شدن (یادداشت مرحوم دهخدا ||) روییدن سبز شدن دمیدن رستن : چون درآید خط مشکین و برآراید رخ زلف یک لحظه خلاف خط مشکین نکند سوزنی || آغاز کردن شروع کردن مداخله کردن درشدن مشغول شدن پرداختن (یادداشت مرحوم دهخدا) : جمله به گریه درآمدند و زاری می کردند (قصص الانبیاء ص 8) آواز زنان و فرزندان بلند شد و حاضران بگریه درآمدند (قصص الانبیاء ص 238 ) گستاخ سخن گفتم و پرسیدم و انصاف با من به سخن گفتن گستاخ درآمدسوزنی درآمد به غریدن ابر بلند فروریخت گوهر به گوهرپسندنظامی به شیرین خنده های شکرین ساز درآمد شکر شیرین به آوازنظامی چو فرخ شد بدو هم تخت و هم تاج درآمد غمزهء شیرین به تاراجنظامی به بخشیدن درآمد دست دریا زمین گشت از جواهر چون ثریانظامی درآمد کار اندامش به سستی به بیماری کشید از تندرستینظامی سر اول به گل چیدن درآمد چو گل زان رخ بخندیدن درآمدنظامی در چمن باغ چو گلبن شگفت بلبل با باز درآمد به گفتنظامی به فیروزی بخت فرخنده فال درآمد به بخشیدن ملک و مالنظامی لبش با در به غواصی درآمد سر زلفش بر قاصی درآمدنظامی به گستاخی درآمد کی دلارام گواژه چند خواهی زد بیارامنظامی خواجه با بندهء پری رخسار چون درآمد به بازی و خندهسعدی چو تلخ عیشی من بشنوی بخنده درآی که گر بخنده درآیی جهان شکر گیرد سعدی هرچه در دنیا و عقبی راحت و آسایش است گر تو با ما خوش درآیی ما از آن آسوده ایم سعدی اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام نظاره کن که چه مستی کنند و جان بازی سعدی چون درآید به از توئی به سخن گرچه به دانی اعتراض مکنسعدی نگار من چو درآید به خندهء نمکین نمک زیاده کند بر جراحت ریشان سعدی (گلستان) بلبلان را دیدم که با نالش درآمده بودند از درخت چون در آواز آمد آن بربط سرای سعدی (گلستان) سرو بالای من آنگه که درآید به سماع چه محل، جامهء جان را که قبا نتوان کرد حافظ پس همه بگریه درآمدند و فریاد و افغان از میان ایشان برخاست (تاریخ قم ص 250 )افاضه؛ درآمدن در سخن (دهار) - بکار درآمدن؛ پرداختن به کار آغاز کردن به انجام دادن آن : دل شه در آن مجلس تنگبار به ابرو فراخی درآمد بکارنظامی || واقع شدن (ناظم الاطباء) محیط شدن احاطه کردن قرار گرفتن : بحکم آنکه فیروزآباد در میان اخرهّ نهاده است که پیرامن آن کوهی گرد بر گرد درآمده است (فارسنامهء ابن البلخی ص 137 ) اخدار؛ درآمدن در زیر باران و ابر و باد (از منتهی الارب) الاستکفاف، الحف و الحفوف؛ گرد چیزی درآمدن (دهار) (از تاج المصادر بیهقی ||) جمع شدن گرد آمدن : این گروهی مردم که گرد وی [ مسعود ] درآمده اند، هر یکی چون وزیری ایستاده و وی نیز سخن می شنود (تاریخ بیهقی) اصحاب رای به مدارا گرد خصم درآیند (کلیله و دمنه) عقل با عشق درنمی آید جور مزدور می کشد استادسعدی|| فرورفتن: بَزَخ؛ برآمدن سینه و درآمدن پشت (از منتهی الارب) قَعَس؛ درآمدن پشت ضد حدب (از منتهی الارب) خروج الصدر و دخول الظّهر (از القاموس) (از اقرب الموارد ||) بزیر آمدن (یادداشت مرحوم دهخدا) : درآمد یکی خاد چنگال تیز ربود از کفش گوشت برد و گریزخجسته درآمد ز زین گشت غلطان به خاک همی گفت کای راست دادار پاکاسدی ناگاه دو مرغ دیدم بغایت خوش صورت که از هوا درآمدند (قصص الانبیاء ص 172 ) دختر در گهواره بود، سیمرغ درآمد و دست فروکرد و آنرا برداشت (قصص الانبیاء ص 170 ||) برو افتادن (ناظم الاطباء) نگون شدن پست شدن : بدانیم کاین خرگه گاوپشت چگونه درآمد بخاک درشتنظامی - از پای درآمدن؛ افتادن بر زمین افتادن مغلوب شدن : وگر کامرانی در آید زپای غنیمت شمارند فضل خدایسعدی چه مایه بر سر این ملک سروران بودند چو دور عمر بسر شد درآمدند از پای سعدی وقتست اگر از پای درآیم که همه عمر باری نکشیدم که به هجران تو ماندسعدی رجوع به این ترکیب ذیل پای شود - بزانو درآمدن؛ بزانو نشستن روی دو زانو قرار گرفتن نیم خیز شدن نشسته : امیر بزانو درآمد و یک شمشیر زد، چنانکه هر دو دست شیر را قلم کرد (تاریخ بیهقی) و رجوع به زانو و بزانو درآمدن در ردیفهای خود شود || - خماندن دو زانو روی دو زانو قرار گرفتن ایستاده || - عاجز و مضطر شدن از ظلم و قهر و فشار کسی || خاستن بلند شدن - درآمدن از خواب؛ از خواب بیدار شدن (ناظم الاطباء) از خواب بلند شدن : در این میان حجام از خواب درآمد (کلیله و دمنه) شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب کرد صراحی طلب دید صبوحی صواب خاقانی ز بس خون کز تن شه رفت چون آب درآمد نرگس شیرین ز خوش خوابنظامی ز خواب خوش درآمد ناگهان شاه جبین افروخته چون بر فلک ماهنظامی بیننده ز خواب چون درآمد صبح از افق فلک برآمدنظامی گفت [ پیامبر علیه السلام برؤیا ] دوستی از دوستان ما عصیده ای از تو درخواست کرد تو بخیلی کردی و بوی ندادی، درحال از خواب درآمدم و گریان شدم (تذکره الاولیاء) چون از خواب درآمد و این خواب بر خربنداد عرضه کرد، خربنداد تعبیر کرد (تاریخ قم ص 252 ||) درآمدن از جلو کسی؛ در اصطلاح عامه، مقابلهء به مثل کردن پاداش کار بد یا نیک کسی را به وجه احسن و بطور کامل دادن (فرهنگ لغات عامیانه) جواب گفتن بنحو مستوفی اعتراض کسی را ( 1) - ن ل: بر آیی، و در آن صورت شاهد نخواهد بود ( 2) - غاج: تثنی و تعطف (اقرب الموارد).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.