دبیر

معنی دبیر
[دَ] (ص، اِ) نویسنده (برهان) (از جهانگیری) (صحاح الفرس) (اوبهی) منشی (برهان) (جهانگیری) پناغ (سروری) بناغ (دهار) کاتب (مهذب الاسماء) ادیب کتّاب قلم زن باسواد که خط دارد که خواندن و نوشتن تواند که کتابت تواند دارای هنر نویسندگی صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج گفته اند که در سراج اللغات نوشته شده است که این لفظ نزد اکثر به معنی « بیر » بود بضم دال چه « دوبیر » فارسی است و نزد بعضی عربی و در یکی از رساله های معتبره بنظر آمده که دبیر در اصل حافظه است و منشی هم صاحب دو حافظهء نظم و نثر میباشد و نزد بعضی دبیر بفتح معرب همین دوبیر است (غیاث) (آنندراج) به معنی حافظه است یعنی آنکه حافظهء نظم و نثر دارد و قیل « ویر » دبیر و دویر نویسندهء نامه و در اصل دوبیر و دوویر بوده و نیز افصح است از دبیر لکن متاخران عجم که بعرب آمیخته واو را « دویر » آنکه حافظهء تازی و پارسی دارد و مشهور بفتح دال است و به باء بدل کردند و ضم دال بفتح جهت خفت و نیامدن صیغهء فعیل (بضم فا) در لغت عرب، و ممکن است که دویر (بضم دال و کسر واو فارسی) باشد و دبیر (بفتح دال و کسر بای موحده) معرب آن باشد و در بعضی شروح انوری گفته که دویر در اصل دوویر بوده یعنی صاحب دو ادراک و دو حافظه چه او را دو ادراک باید یکی برای جمع کردن معانی در دل و دیگر برای جمع حروف بقلم، بخلاف دیگران که یک ادراکشان بسنده است و نیز صاحب آنندراج از انجمن آرا نقل کند که: در اصل دبیر و دَویر بوده که دُویر تبدیل آن است و به معنی حافظ نظم و نثر و تازی و پارسی، و ویر به معنی دانش هم گفته اند اصل به پارسی دویر است و شاید دبیر معرب آن باشد چه دبیر به معنی کاتب و نویسنده نیامده و دبور و دابر و تدبیر و دبار هیچیک از این چهار به این معنی نیامده، و دبر بضم و بضمتین پشت و مقعد را گویند و پس هر چیزی را نیز گویند و دبر اللیل و الشهر آخر شب و آخر ماه و تدبیر و ملاحظهء پس کار و در پارسی ویر به معنی فهم و ادراک و حفظ و صاحب این حال را تندویر و تیزویر گفته اند یعنی تیزدانش و تندادراک و زیرک و احمدبن ابوحامد کرمانی صاحب تاریخ عقدالعلی که از معاریف فضلاء بوده در این رباعی خود واضح تر کرده است : از وزر بترسم و وزیری نکنم میرم به گرسنگی و میری نکنم با آنکه دو چاه است و دو حضرت در یزد در قعر دو بیر من دبیری نکنم - انتهی اما این تعابیر و تفاصیل بر اساسی نیست و واژهء دبیر از لغات عاربه است و میتوان گفت از روزی که خط میخی از سرزمین بابل به ایران رسید این واژه نیز همان زمان در زبان ما درآمد چه به لغت دبیر و دبیریه که معنی خط دارد حدود دیده « دیپی » شش سده پیش از میلاد مسیح در فرس هخامنشی برمی خوریم و در سنگنبشته های هخامنشیان چندین بار به هیات که در آن زبان به معنی لوحه و خط « دوب » میشود این واژه با همهء قدمتی که دارد یادگاری از قوم سومر است و از بن و اصل است گرفته شده و سپس از سومر به اکد رسیده است و از این زبانها به آرامی نیز درآمده و سپس وارد زبان عربی شده و صورت صورت « دیپیور » مخفف « دیپیبر » علاوه از معنی معمول معنی لوحه نیز دارد در کارنامهء اردشیر بابکان « دف » گرفته است چه « دف » 1) نیز از )« دپیر » پهلوی کلمه است چنانکه در نقش نگینی که از زمان ساسانیان بجامانده است دپیور آمده است و در زبان ارمنی پهلوی به عاریت گرفته شده است و از همان بن اصلی است لغات دبیر و دبستان و دبیرستان و دیبا یا دیباه یا دییه و دیباج و دیباجه یکی دانسته اند درست نیست زیرا دفتر از یونانی به فارسی رسیده است « دفتر » را با « دبیر » (نه دیباچه) و دیوان اما اینکه ریشهء لغت و دیفتر( 2) در یونانی معنی پوست دارد و بمناسبت اینکه در قدیم روی پوست کتابت میشد کتاب را دفتر نامیده اند (از فرهنگ 212 ) : و این ناحیت جبال ناحیتی است بسیار کشت و برز و آبادان و جای دبیران و ادیبان و - ایران باستان پورداود ج 1 صص 209 بسیار نعمت (حدود العالم) چنین گفت کز خرهء اردشیر یکی مرد بازارگانم دبیرفردوسی بهر کار دستور بد برزمهر دبیر جهاندیدهء خوب چهرفردوسی بدیدند نقشی( 3) بر آن تیز تیر بخواند آنکه بود از بزرگان دبیرفردوسی کجا نام آن گو جوانوی بود دبیر و بزرگ و سخنگوی بودفردوسی گزین کن از ایران یکی مرد پیر خردمند و گویا و گرد و دبیرفردوسی کجا نام آن مرد بهرام بود سوار و دبیر و دل آرام بودفردوسی اگر شاه باشد بدین دستگیر که این پاک فرزند گردد دبیرفردوسی صدری شهم و فاضل و دبیر و با کمال و خرد است (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396 ) و چنان نبشتی [ مسعود ] که از آن نیکوتر نبودی چنانکه دبیران استاد در انشاء آن عاجز آمدندی (تاریخ بیهقی ص 130 ) کافی تر و دبیرتر ابنای عصر بود (تاریخ بیهقی) گر گشته ای دبیر فروخوانی این خطهای خوب معما راناصرخسرو لیکن از نامه همه نغز بخواننده رسد ور چه ببساودش از دست دبیر و نه دبیر ناصرخسرو قلم به دست دبیری به از هزار درم مثل زدند دبیران مفلس مسکینسوزنی دگرگونه در دفتر آرد دبیر زرهنامهء روشناسان پیرنظامی قلمی را که موی در سر ماند کار ساز دبیر نتوان یافتخاقانی خط دبیر تر بود خاک کنند بر سرش خصم تو شد چو آب تر خاک بسر بر آن تری خاقانی دبیر ما بصفت روبه است کو دم او بلی هر آینه روباه را دم است گواهخاقانی و گروهی را گفت به دکان و بازار باشید و کار کنید و دبیران را گفت به دیوان نشینند (قصص الانبیاء ص 36 ) - داننده دبیر؛ عالم دانشمند : گناه آید ز کیهان دیده پیران خطا آید ز داننده دبیران فخرالدین اسعد (ویس و رامین) - سردبیر؛ رئیس گروه نویسندگان مجله یا روزنامه آنکه بر نویسندگان مجله یا روزنامه ریاست و نظارت دارد در نویسندگی رجوع به سردبیر شود - فاضل دبیر؛ دبیر دانشمند : بنامم نخواندی کس از بس شرف ادیبم لقب بود و فاضل دبیرناصرخسرو || منشی شاه یا امیر و نویسنده یا خوانندهء فرمانها و نامه ها در محضر شاه یا امیر یا رئیس هر یک از نویسندگان دیوان رسالت رئیس دارالانشاء و هر یک از نویسندگان آن : بفرمود تا پیش او شد دبیر بیاورد قرطاس و مشک و عبیرفردوسی یکی نامه فرمود پس تا دبیر نویسد از اسکندر شهرگیرفردوسی بفرمود تا پیش او شد دبیر نویسد از اسکندر شهرگیرفردوسی بفرمود تا پیش او شد دبیر قلم خواست رومی و چینی حریرفردوسی مرآنرا چو بر تو بخواند دبیر منه پیش دیر و سگالش مگیرفردوسی دبیر پسندیده را پیش خواند سخن هر چه بایست با او براندفردوسی ستاینده بد شهریار اردشیر چو دیدی بدرگاه مردی دبیرفردوسی جوان شد ز گفتار او شاه پیر پس آن نامه بنهاد پیش دبیرفردوسی بفرمود تا رفت پیشش دبیر نوشتش یکی نامه ای بر حریرفردوسی بفرمود خواندن دبیرانش را ز توران جوانان و پیرانش رافردوسی چو پردخته شد زان بیامد دبیر بیاورد مشک و گلاب و حریرفردوسی بفرمود تا پیش او شد دبیر نبشته ازو نامه ای بر حریرفردوسی ابا موبد موبدان اردشیر چو شاپور و چون یزدگر دبیرفردوسی مأمون رضا علیه السلام را گفت ترا وزیری و دبیری باید که از کارهای تو اندیشه دارد (تاریخ بیهقی ص 137 ) و دبیران و قوم خویش و مرا به خوان بردی (تاریخ بیهقی ص 246 ) گفت فرمان بردارم ولی با من دبیری باید از دیوان رسالت (تاریخ بیهقی ص 245 ) بونصر مشکان را بگوی تا دبیری نامزد کند (تاریخ بیهقی ص 245 ) ندیمان و دبیران و دیگر چاکران را که بهانه جستی تا چیزی شان بخشیدی (تاریخ بیهقی) طاهر و عراقی و دبیرانی که از ری آمده بودند به دیوان رسالت با بونصر مشکان می نشستند (تاریخ بیهقی) بومنصور دبیر خویش را نزدیک من که بونصرم فرستاد پوشیده و پیغام داد که من دستوری یافتم به رفتن سوی خوارزم (تاریخ بیهقی) و بومحمد قاینی را که از دبیران او بود بخواند (تاریخ بیهقی ص 152 ) چون ملطفه به خط خداوند باشد اعتماد کند و هیچکس از دبیران و جز آن بر آن واقف نگردد (تاریخ بیهقی) این روز که صدور دیوان و دبیران بر این جمله بنشستندی وی در طارم آمد (تاریخ بیهقی) نکوخط و داننده باید دبیر شمارنده چابک دل و یادگیراسدی نیست بر عقل میر هیچ دلیل راهبرتر ز نامه های دبیرناصرخسرو پادشا را دبیر چیست زبان که سخنهاش را کند تحریرناصرخسرو مهتر خویش را حقیر کنند سوی دانا دبیر با تقصیرناصرخسرو امیر ناصرالدین را از جملهء فوائد آن فتح شیخ ابوالفتح بستی بود که در غزارت فضل و فضایل و کمال درایت و بلاغت نظیر نداشت و دبیر بایتوز بود (ترجمهء تاریخ یمینی) و هرگز در خاندان او هیچ از نواب مجلس حکم و ریاست و دبیران و وکیلان یک درم سیم از هیچکس نستاند (فارسنامهء ابن البلخی چ اروپا ص 118 ) چون دبیر تو نگارد به قلم نام ترا آسمان بوسه دهد بر قلم و دست دبیر معزی آن قصب که با نیرو بود دبیران دیوان را شاید که قلم به قوت رانند تا صریر آرد (نوروزنامه) دبیری چو من زیر دست وزیری ندارند، حاشا که دارند حاشاخاقانی - تیر دبیر؛ عطارد که او را دبیر فلک گویند دبیر انجم : ز گردون چو بر نامهء من بتابد ثنا خواند از چرخ تیر دبیرمناصرخسرو تیر مانندهء دبیر آمد - دبیران دبیر؛ رئیس منشیان رئیس دارالانشاء رئیس دیوان رسالت و رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود - دبیر انجم؛ کنایه از کوکب عطاردست تیر دبیر - دبیر بزرگ؛ نویسندهء استاد و زبردست || - رئیس دیوان رسالت منشی الممالک - دبیر جهاندیده؛ کاتب مجرّب نویسندهء سالخوردهء باتجربه و پخته : دبیر جهاندیده را پیش خواند دل آکنده بودش همی برفشاندفردوسی - دبیر خردمند؛ نویسنده و منشی مجرب و کارآزموده و عاقل - دبیر حضرت؛ منشی حضور آنکه در حضور سلطان یا امیر کتابت شغل دارد : خاک بر سر دبیر حضرت را چون نداند همی یمین ز غموسسنائی - دبیر خاص؛ منشی مخصوص : دبیر خاص را نزدیک خود خواند که بر کاغذ جواهر داند افشاندنظامی - دبیر غلامان؛ نویسندهء خاص رستهء غلامان : امیر مهتر سرای و دبیر غلامان را بخواند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 401 ) - دبیر نویسنده؛ منشی چیزنویس دبیر مسلط و ماهر در کاتبی منشی چیره دست در هنر کتابت : دبیر نویسنده را پیش خواند ز هر در سخنها فراوان براندفردوسی به خیمه بپوشید روی زمین دبیر نویسنده را گفت هیناسدی - فرخ دبیر؛ دبیر نیکوفال و نیک طالع - مرد دبیر؛ مرد نویسنده : چو آن نامه بر خواند مرد دبیر رخ نامور شد بکردار قیرفردوسی بعنوان نگه کرد مرد دبیر که گوینده او بود و هم یادگیرفردوسی به مهتر چنین گفت مرد دبیر که این نامه پر گرز و تیغ است و تیر فردوسی - مرد هندی دبیر؛ نویسنده ای از مردم هند منشی هندی : بخواندم یکی مرد هندی دبیر سخنگوی و گوینده و یادگیرفردوسی|| نویسندهء وقایع وقایع نگار ثبت کننده و جامع حوادث و اتفاقات و کارنامهء شاهان و بزرگان شده بند شده وند نوپدیدنویس : و دبیری به پنج تا کاغذ و قرصی مداد که دو درم سیم سیاه ارزد ذکر ایشان بر صفحهء ایام نگاشت و داغ ایشان بر پیشانی روزگار نهاد (ترجمهء تاریخ یمینی چ سنگی ص 10 ||) محاسب نویسنده که شمار چیزها نگاه دارد دبیر خزانه : دبیران را به آتشگاه سباک گهی زر در حساب آید گهی خاکنظامی ز دیبا و غلام و گوهر و گنج دبیران را قلم در خط شد از رنجنظامی - دبیر خزانه (خزینه)؛ مستوفی و محاسب گنج خانه : خازنان و دبیران خزینه و مستوفیان نثارها را به خزانه بردند (تاریخ بیهقی چ ادیب ( ص 293 ) و در آن دو سه روز پوشیده بومنصور مستوفی را و خازنان و مشرفان و دبیران خزانه را بنشاندند (تاریخ بیهقی ص 260 ||گاهی به معنی نقاش و مصور نیز آمده است چنانکه نظامی در تمثیل به احوال مانی مصور گوید : گذارندگیهای کلک دبیر برانگیخته موج زان آبگیر نگارید زان کلک مانی دبیر سگ مرده بر روی آن آبگیر نظامی (از آنندراج) برنوشته دبیر پیکر او نام بهرام گور بر سر اونظامی روی اگر سرخ و گر سیاه بود نقشبندی دبیرشاه بودنظامی || موبد || هر یک از دو فرشتهء چپ و راست که اعمال آدمی ثبت کنند رقیب و عتید : ز پادشا دو دبیرست شر و خیر نویس که یک نفس نبود زان و این گزیر مرا دبیر خیر ز من فارغ و نبشته شدست هزار نامهء شر از دگر دبیر مراسوزنی || معلم مدرس آموزگار که عمل آموزد که تعلیم دهد که بدیگری آموزد : کودکان را اندر بیماری امید چیزی خوب فرماید داد [طبیب]و از هیبت معلم و دبیرشان ایمن فرماید تا شاد شود (ذخیرهء خوارزمشاهی) به سیمین تخته و مشکین ده آیت دبیران را دبستان تازه کردیخاقانی دادش به دبیر دانش آموز تا رنج برد بر او شب و روزنظامی || در تعلیمات آموزشی امروز ایران معلمی که در دبیرستان تدریس کند || کارمند صاحب مقام dpir (2) - ( و دارای مصونیت سیاسی سفارتخانه نایب سفارت - دبیر اول؛ نایب اول سفارت - دبیر دوم؛ نایب دوم سفارت ( 1 ن ل: خطی - (- Diphthera (3.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.