دباب
[دَ] (اِ) لواطت و اغلام (غیاث) : چندانکه ببالین تو گریان و غریوان شبها به دباب آمدم ای خفتهء بیدارسوزنی شراب پر خورد و مست خسبد و خیزد گهی دباب کسی را و گه کسی او راسوزنی بهوشیاری شرم آیدش بخسبد مست دباب خیز مر او را چو ناتوان بیند گزر به دبّهء او درنهد چنانکه بود سزای گایان کردن چو رایگان بیندسوزنی شد خر پیر و میکشد خس کس سیم بستانده تا دهد به دبابسوزنی بباد فتق براهیم و غلمهء عثمان به دبّهء علی موش گیر وقت دبابخاقانی.