داور

معنی داور
[وَ] (ص، اِ) دادور در اصل این کلمه دادور بود به معنی صاحب داد پس بجهت تخفیف دال ثانی را حذف کردند (غیاث اللغات) در اصل دادور بود چون نامور و هنرور و سخنور بهمان معنی عادل است و در اصل دادور بوده است یک دال را حذف کرده اند چه در فرس مخفف محذوف بتکلم آسان تر و بفصاحت نزدیکترست مخفف دادورست (از آنندراج (||) اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی دادار اوبهی) الله خدای متعال خدا ایزد یزدان دادار الله : پس از دادگر داور رهنمون بدان کو رهانید ما را ز خونفردوسی سیاوش چو آمد به آتش فراز همی گفت با داور بی نیازفردوسی بدین داوری پیش داور شویم بجائی که هر دو برابر شویمفردوسی دگر گفت چون پیش داور شوی همان بد که کشتی همان بدرویفردوسی پرستیدن داور افزون کنید ز دل کاوش دیو بیرون کنیدفردوسی خدایگانرا اندر جهان دو حاجت بود همیشه آن دو همی خواست ز ایزد داور فرخی نبست ایچ در داور بی نیاز کز آن به دری پیش نگشاد بازاسدی دانی که چنین نه عدل باشد پس چون مقری به عدل داورناصرخسرو این گوهر از جناب رسول الله پاکست و داورست خریدارشناصرخسرو داور عدلی میان خلق خویش بی نیازی از کجا و از کدامناصرخسرو وین دشمنان ویران همی خواهند کرد این منظرش اندر بلا و رنج تا هرگز ندارد داورش ناصرخسرو زهد شما و فسق ما چون همه حکم داورست داورتان خدای بس این همه چیست داوری خاقانی تا عالمش دریافته پیران سر افسر یافته هم شرح داور یافته هم ملک داور داشته خاقانی ز خسف این قران ما را چه بیم است که دارا دادگر داور رحیم استنظامی تا تو عالم باشی و عادل قضا نامناسب چون دهد داور سزامولوی خبر داد پیغمبر از حال مرد که داور گناهان وی عفو کردسعدی امین باید از داور اندیشه ناک نه از رفع دیوان و زجر و هلاکسعدی ز مستبکران دلاور مترس از آن کو نترسد ز داور بترسسعدی گوئیا باور نمی دارند روز داوری کاینهمه قلب و دَغل در کار داور میکنند حافظ یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد بیاکاین داوریها را به پیش داور اندازیم حافظ کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم مظلومی ار شبی بدر داور آمدیحافظ (|| اِ) قاضی حاکم (شرفنامهء منیری) حکم (مهذب الاسماء) دادرس فیصل گشاینده فتاح (منتهی الارب) میانجی آنکه میان نیک و بد فصل کند (شرفنامهء منیری) فاتح حاکم عادل (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) مقابل ستمکار عادل صاحب حکومت و حاکم (شعوری) : بفرمود داور که میخواره را بخفچه بکوبند بیچاره راابوشکور که بی داور این داوری نگسلد و بر بی گناه ایچ( 1) بد نبشلدابوشکور تن آزاد و آباد گیتی بدوی برآسوده از داور و گفتگویفردوسی بروز و شب این نامه را پیش دار خرد را بدل داور خویش دارفردوسی یکی آنکه داور بود پردروغ نگیرد بر مرد دانش فروغفردوسی ورایدون که داور بود تیزمغز نیاید ز گفتار او کار نغزفردوسی کسی کو دهد از تن خویش داد نبایدش رفتن بر داورانمنوچهری بزرگمهر گفت داوری که پیش وی خواهم رفت عادل است و گواه نخواهد و مکافات کند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 34 ) بدین نامه که کردی سوی کهتر تو خود تنها شدستی پیش داور فخرالدین اسعد (ویس و رامین) دلا گر عاشقی ناله بیاور که بیداد هوا را نیست داور فخرالدین اسعد (ویس و رامین) شاد چندان است خصم او که دورست او ز خصم شاد باشد هر که سوی داوران تنها شود قطران تو امامی ساختی از بت مزور همچنین پس تویی بتگر اگر مر عقل را داور کنی ناصرخسرو بچیزی دگر هست دانا توانا ستمکار زی او یکی اند و داورناصرخسرو گر قول آن حکیم درست آید با او مرا بس است خرد داورناصرخسرو آنچت ازو نیک نیاید مکن داور خود باش بمعیار خویشناصرخسرو چرا پس که ندهیم خود داد خویش از آن پس که خود خصم، خود داوریم ناصرخسرو اگر داد و بیداد داور شوند بود داد تریاق و بیداد سمناصرخسرو اینها که دست خویش چو نشپیل کرده اند اندر میان خلق مزکی و داورندناصرخسرو آباد بر آن شاه که دارد چو تو مونس آباد بر آن شهر که دارد چو تو داور امیرمعزی خورشید زمین سایهء یزدان فلک ملک سلطان جهان داور دین خسرو دنیا مسعودسعد خسرو اقلیم گیر، سرور دیهیم بخش مهدی آخرزمان، داور روی زمینخاقانی خاقانی از تو هم بتو نالد ز بهر آنک از تو گزیر نیست که هم خصم و داوری خاقانی دارای جهان و جان دولت بل داور جان و جان دولتخاقانی از دست آنکه داور فریادرس نماند فریاد در مقام مصلی برآورمخاقانی مفتی مطلقش همی خواند داور دین پناه میگویدخاقانی بفیروزی خود دلاور شده همانا که تنها به داور شدهنظامی ز مقدس تنی چند غم یافته ز بیداد داور ستم یافتهنظامی بشهری که داور بود پی فراخ شود دخل بر نانوا خشک شاخنظامی اگر داد بودی و داور بسی ده آباد بودی و در ده کسینظامی به داور خروش ای خداوند هوش نه از دست داور برآور خروش( 2)سعدی بیطار از آنچه در چشم چهار پایان کشند در دیدهء او کشید، کور شد حکومت بداور بردند (گلستان) از تو بکه نالم که دگر داور نیست وز دست تو هیچ دست بالاتر نیست ؟ (از فرهنگ شعوری) - ایزد داور؛ یزدان داور خداوند دادرس خدای حاکم بعدل : پدر یاد دارد که چون مر مرا بدو باز داد ایزد داورافردوسی - به داور؛ نزد قاضی نزد حاکم در محضر قاضی : من با پسرش رنگ رزانیم هر دو تن این قول را درست به داور همی کنمسوزنی - به داور انداختن؛ بداور واگذاردن : کیست کز سرنوشت طالع من سرگذشتی به داور اندازدخاقانی - به داور بردن؛ نزد قاضی و حاکم بردن: خویشتن را به داور بردن؛ داد از تن خود دادن کلاه خود را قاضی کردن : چو بد خود کنیم از که خواهیم داد مگر خویشتن را به داور بریمناصرخسرو - به داور شدن؛ به داور مراجعه کردن به داوری رفتن : انصاف من ز تو که ستاند که در جهان داور نماند کز تو به داور نمیشودخاقانی - پیش داور شدن؛ نزد حاکم و قاضی و پادشاه رفتن : به بیچارگی پیش داور شدندفردوسی - تنها به داور شدن یا رفتن؛ تنها بقاضی رفتن : بفیروزی خود دلاور شده همانا که تنها به داور شدهنظامی - جهان داور؛ خدای تعالی حاکم جهان خدای عالمیان : همه دشت خونست و بی تن سرست روان را گذر بر جهان داور استفردوسی گر این نامداران ترا کهترند چو تو بندگان جهان داورندفردوسی آنها که بتقدیر جهان داور ما را از درد جهالت بنکوهند و شفااند ناصرخسرو بنزد جهان داور خویش برد جهان داوری بین که چون پیش بردنظامی که شاها خدیوا جهان داورانظامی || - پادشاه و حاکم جهان رجوع به جهان داور شود - خدای داور؛ ایزد داور یزدان داور خدای حاکم بعدل : دنیا خطر ندارد یک ذره سوی خدای داور بی یاورناصرخسرو - داور آسمان؛ اشاره به باری تعالی است - داور ده؛ حاکم و قاضی ده : گر تو آیی بشهر به باشد داور ده صلاح ده باشدنظامی - داور دنیا؛ خدای جهان : عقل میگوید ترا بی بانگ و بی کام و زبان کآنچه دنیا میکند می داور دنیا کند ناصرخسرو - داور زمین؛ حاکم زمین : پیری از بخردان گزین کردند نام او داور زمین کردندنظامی - دین داور؛ داور دین حاکم و فاصل دین : دادخواهان که ز بیداد فلک ترسانند داد از آن حضرت دین داور دانا بینند خاقانی - گیتی داور؛ داور گیتی حاکم جهان : دارای گیتی داوری خضر سکندرگوهری عادلتر از اسکندری، کو خون دارا ریخته خاقانی - یزدان داور؛ ایزد داور خدای حاکم بعدل : ولیکن کم وبیش و خوبی و زشتی بفرزندشان داد یزدان داورناصرخسرو -امثال: تنها به داور رفته است، تنها نزد قاضی رفته است هم داور و هم خصم نتوان بود || بر پادشاه مجازی اطلاق کنند (فرهنگ خطی) پادشاه عادل و پرستش کننده را گویند یعنی شخصی که میان نیک و بد حکم باشد و فصل کند و بعربی حاکم گویندش و در اصل دادور بر وزن دادگر بوده بمرور ایام تخفیف داده اند داور شده حاکم عادل (انجمن آرای ناصری) پادشاه عادل : داور روی زمین خواندش اکنون فلک کز همه سلجوقیان داندش افزون فلک خاقانی داور اسلام خاقان کبیر عدل را نوشیروان مملکتخاقانی شاه علاء دول داور اعظم که هست هم ازلش پیشرو هم ابدش پیشکارخاقانی ملک اعظم اتابک داور دور که افکند از جهان آوازهء جورنظامی || ولف در فهرست خود به بیت ذیل از فردوسی معنی دشمن داده است، اما استوار نمی نماید و همان معنی حاکم و قاضی دارد : تن آزاد و آباد گیتی بدوی بر آسوده از داور و گفتگویفردوسی و شعوری در لسان العجم گوید که کلمهء داور معنای خصم و دشمن دارد و بیت ذیل را که نام گویندهء آن معلوم نیست بشاهد آرد : سرانجام ترسم که پیروزگر( 3) نباشد جز از داور و کینه ور اما این گفته بر اساس نمی نماید || دوا و درمان (برهان) (آنندراج) بطریق مجاز دوا را نیز گویند چه گوییا فریادرس و داددهندهء مریض است (فرهنگ خطی بی نام) شعوری در لسان العجم گوید به گشته است و سپس بیت « دارو » بوده و بکثرت استعمال واو بر راء مقدم شده و « داور » معنی درمان است و اصل آن کلمه درین معنی زیر را از قطران بشاهد آورد : چه باید مایه آنکس را که یابد سود بی مایه چه باید داور آنکس را که یابد درد بی داور مصراع دوم این شعر بصورت فوق نادرست و محرف است و اصل آن چنین بوده است؛ چه باید داد آنکس را که یابد داد بی داور و پیداست خوانده و بهمین جهت برای استقامت معنی شعر « درد » دوم را « داد » و « داور » اول را « داد » که در مصرع دوم شعر قطران بغلط کلمهء 1) - ن ل: بی گنه هیچ ( 2) - داور مصراع اول بمعنی خداست ( 3) - اصل: بی ) ( بکلمهء داور معنی دوا و درمان داده اند( 4 زورگر ( 4) - حدس دیگر آن است که کلمهء دارو بتصحیف داور خوانده شده باشد (حاشیهء برهان قاطع چ معین).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.