دانشی
[نِ] (ص نسبی) دانشمند عالم اهل دانش بادانش (برهان) دانشور دانشومند دانشگر صاحب دانشدانشگر است که دانشمند و دانا باشد دانا و مرد دانا و خردمند و عاقل (ناظم الاطباء) نحریر : همه موبدان آفرین خواندند بر آن دانشی گوهر افشاندندفردوسی سزد گر برین بوم زابلستان نهد دانشی نام غلغلستانفردوسی ره دانشی گیر و پس راستی کزین دو نگیرد کسی کاستیفردوسی بدینگونه تا گشت کسری بزرگ یکی دانشی شد دلیر و سترگفردوسی چنین گفت کز گردش آسمان نیابد گذر دانشی بیگمانفردوسی بفرمود تا پیش او شد دبیر همان دانشی موبد و اردشیرفردوسی تو ای دانشی چند نالی ز چرخ که ایزد بدی دادت از چرخ برخاسدی کنون نیز هرجا که شاهی بود وگر دانشی پیشگاهی بوداسدی تو آنگه دانشی باشی که دانی که از دریای جهلت نیست معبر ناصرخسرو نه دانندگان را ز دانش بهی است نه نزدیک کس دانشی را بهاست ناصرخسرو|| خردمند عاقل : ز اندیشه دوری و از تاج و تخت نخواند ترا دانشی نیکبختفردوسی || هنرمند استاد : ز هر کشوری دانشی شد گروه دو دیوار کرد از دو پهنای کوهفردوسی || دانشمندانه بر اساس دانش بر پایهء علمی عالمانه : چو بشنید خسرو ز دستان سخن یکی دانشی پاسخ افکند بنفردوسی چه گویم که ام بر سر انجمن یکی دانشی داستانی( 1) بزن فردوسی ( 1) - ن ل: داستانم.