دانش پژوه
[نِ پَ] (نف مرکب) پژوهندهء دانش که دانش پژوهد که علم طلب کند طالب عالم جویای علم خواهان دانش دانشمند طالب علم و خرد (شرفنامهء منیری) علم جوینده علم و فضل جوینده و طالب علم باشد (برهان) توسعاً دانشمند و عالم دانشمند (فرهنگ اسدی) : ای امیر شاهزاده خسرو دانش پژوهدقیقی چنین داد پاسخ که دانش پژوه همی سر برافرازد از هر گروهفردوسی ز دانش پژوهان تو داناتری هم از تاجداران تواناتریفردوسی چنین گفت موبد بپیش گروه به مزدک که ای مرد دانش پژوهفردوسی از ایران یکی مرد بیگانه ام نه دانش پژوهم نه فرزانه امفردوسی سکندر بیامد دلی همچو کوه که اندیشد از مرگ دانش پژوهفردوسی ز خوبی( 1) چو کردار دانش پژوه ز خوشی چو گفتار شیرین زبانفرخی چنین گفت ملاح دانش پژوه کزینسان بدریا دگر هست کوهاسدی شنیدم ز دانش پژوهان درست که تیر و کمان او نهاد از نخست اسدی چو پیش آمد آن بدنهان با گروه بر افراخت سر شاه دانش پژوهاسدی چو دیدش که دستور دانش پژوه دهد درس دانش بچندین گروهنظامی شه مملکت گیر دانش پژوه منوچهرفر و فریدون شکوه نظامی (از آنندراج) ( 1) - ن ل: به خوبی.