دانش آموز
[نِ] (نف مرکب، اِ مرکب) که دانش آموزد که علم آموزد که دانش فراگیرد شاگرد (غیاث) شاگرد مدرسه طالب علم آموزندهء علم : چو بر دین حق دانش آموز گشت چو دولت بر آفاق پیروز گشتنظامی خرد دانش آموز تعلیم اوست دل از داغداران تسلیم اوستنظامی || در اصطلاح مدارج تحصیلی شاگردی را گویند که در دورهء متوسطه تحصیل کند || که تعلیم دانش دهد استاد (غیاث) (آنندراج) که علم آموزد بدیگری که تعلیم کند دانش آموزاننده : زن دانش آموز دانش سرشت چو لوحی ز هر دانشی درنبشتنظامی تویی برترین دانش آموز پاک ز دانش قلم رانده بر لوح خاکنظامی دادش بدبیر دانش آموز تا رنج برد برو شب و روزنظامی جوابش داد پیر دانش آموز که ای روشن چراغ عالم افروزنظامی.