دانش

معنی دانش
[نِ] (اِمص) اسم مصدر از دانستن دانست (فرهنگ نظام) عمل دانستن دانندگی دانائی علم و فضل و دانستن چیزی باشد (برهان) درایت فقاهه فقه فضل ادب (صراح) علم( 1) حکمت (زمخشری) (دهار) (ترجمان القرآن) حصول علم ثابت، و در مراتب، پژوهش است یعنی رفتن بطرف علم آنگاه شناسایی است یعنی نزدیک شدن به آن و سپس دانش است یعنی علم ثابت ادراک درک شعر شعور وقوف آگاهی اطلاع معرفت شناسایی شطس بصر بجده (منتهی الارب) : دانش و خواسته است نرگس و گل که بیکجای نشکفند بهمشهید بلخی دانش اندر دل چراغ روشن است وز همه بد بر تن تو جوشن استرودکی دانش بخانه اندر و در بسته نه رخنه یابم و نه کلیدستمابوشکور بکار آور آن دانشی کت خدیو بداده ست و منگر بفرمان دیوابوشکور سپاه اندک و رای و دانش فزون به از لشکر گشن بی رهنمونابوشکور و از همهء ملوک اطراف بزرگترست بپادشاهی و دوست داری دانش (حدود العالم) شمارش ندانست کردن کسی وگر چند بودیش دانش بسیفردوسی چو جاماسپ آن تخت را بنگرید بدید از در دانش او را کلیدفردوسی چو دیدار یابی بشاخ سخن بدانی که دانش نیاید به بنفردوسی سخن هرچه گویم همه گفته اند بر باغ دانش همه رفته اندفردوسی توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بودفردوسی تو بر مایهء دانش خود مایست که بالای هر دانشی دانشیستفردوسی ازین برشده تیزچنگ اژدها بمردی و دانش که یابد رهافردوسی وگر شاهی آسان تر از بندگیست بدین دانش تو بباید گریستفردوسی اندر میزد با خرد و دانش واندر نبرد با هنر بازوفرخی دلی که رامش جوید نیابد او دانش سری که بالش جوید نیابد او افسرعنصری خرد بیخ او بود و دانش تنه بدو اندرون راستی را بنه ؟ (از حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی) هر بنده که خدای او را خردی روشن عطا داد و با آن خرد دانش یار شود بتواند دانست که نیکوکاری چیست (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98 ) آنچه فراز آمد ترا بمقدار دانش خود بازنمودم (تاریخ بیهقی) به از گنج دانش بگیتی کجاست کرا گنج دانش بود پادشاستاسدی ز کردار گفتار برمگذران مگوی آنچه دانش نداری بر آناسدی ز دانش به اندر جهان هیچ نیست تن مرده و جان نادان یکیستاسدی دانش به از ضیاع و به از جاه و مال و ملک این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا ناصرخسرو ز بیدین مکن خیره دانش طمع که دین شهریارست و دانش حشم ناصرخسرو قیمت دانش نشود کم بدانک خلق کنون جاهل دون همت است ناصرخسرو درخت تو گر بار دانش بگیرد بزیر آوری چرخ نیلوفری راناصرخسرو واجبست بر کافهء خدم و حشم ملک مقدار دانش و فهم خویش معلوم رای پادشاه گردانند (کلیله و دمنه) عاقل از منافع دانش هرگز نومید نشود (کلیله و دمنه) و زنده را از دانش و کردار نیک چاره نیست (کلیله و دمنه) و علم بکردار نیک جمال گیرد که میوهء درخت دانش نیکوکاری و کم آزاریست (کلیله و دمنه) گنج دانش تراست خاقانی شو کلیدش بهر که هست مدهخاقانی هزار شکر کنم فیض و فضل یزدان را که داد دانش و دین گر نداد دینارمخاقانی پیاده نباشم ز اسبان دانش گر اسبان دنیا فراهم ندارمخاقانی مرا ز دانش من نیست بهره ای چه عجب ز رنگ خویش نباشد نصیب حنی را ظهیر فاریابی (از شرفنامهء منیری) نیست آب حیات جز دانش نیست باب نجات جز دانشاوحدی تو بدان آمدی که کار کنی وز جهان دانش اختیار کنیاوحدی دانش اندر دل بود نی در زبان مردم از گفتن نبیند جز زیان امیرحسین سادات فخر در دانش بود مر مرد را فخر و دانش هر دو در خاموشی است ؟ (از جامع التمثیل) چون دانش است خدمت درگاه فرخت پیرایهء توانگر و سرمایهء فقیر سپاهانی (از شرفنامهء منیری ||) عقل (مجموعهء مترادفات ص 249 ) خرد قلب قعر حجی فقفوق (منتهی الارب) : غمی شد دل گو چو پاسخ شنید که طلحند را هیچ دانش ندیدفردوسی استهجاج؛ به رای و دانش خود کار کردن (منتهی الارب ||) هنر و تربیت (ناظم الاطباء||) دانش آشکار بینشی علم غیب الهی (ناظم الاطباء) علم حضوری حضرت عزت و اعیان ممکنه جمیعاً دفعه واحده که موقوف بیکی از ازمنهء ثلاثه یعنی ماضی و مستقبل و حال نبوده باشد (انجمن آرا) - اهل دانش؛ مردم دانا و فاضل (ناظم الاطباء) : پادشاه نظم و نثرم در خراسان و عراق کاهل دانش را ز هر لفظ امتحان آورده ام خاقانی گاه پیش از کلمهء دانش کلمهء دیگر از پیشاوند و قید و غیره درآید و کلمهء مرکب سازد چون: - بادانش؛ دانشمند حکیم فاضل مطلع خردمند بصیر عارف واقف : فرستادم اینک فرستاده ای سخنگوی و با دانش آراده ایفردوسی شب و روز گرد طلایه بپای سواران بادانش و رهنمایفردوسی هنرمند بادانش و بانژاد تو شادی و این دیگران از تو شادفردوسی هم آنگه ز لشکر یکی نامجوی نگه کرد با دانش و آبرویفردوسی مردمانی مردم زاده، با دانش و فضل و راستگوی (فارسنامهء ابن بلخی چ اروپا ص 72 ) - بدانش؛ بوسیلهء دانش با دانش بسبب دانش به علم به خرد : بدین خویشی اکنون که من کرده ام بزرگی بدانش برآورده امفردوسی بدانش بود مرد را آبروی به بیدانشی تا توانی مپویفردوسی - بسیاردانش؛ علامّه که از دانش و علم مایه ورست - بیدانش؛ جاهل مقابل بادانش : که مرد ارچه دانا و صاحبدل است بنزدیک بیدانشان جاهل استسعدی - بیدانشی؛ جاهلی مقابل دانشمندی و خردمندی : بدانش بود مرد را آبروی به بیدانشی تا توانی مپویفردوسی ز دانش یکی جامه کن جانت را که بیدانشی مایهء کافریستناصرخسرو در آیینه گر خویشتن دیدمی به بیدانشی پرده ندریدمیسعدی چو از قومی یکی بیدانشی کرد نه که را منزلت ماند نه مه راسعدی - پردانش؛ بسیاردانش علامّه بسیارعلم - کم دانش؛ که از علم اندک مایه دارد کم مایه در علم و نیز کلمه یا اداتی به کلمهء دانش پیوندد و کلمهء مرکب سازد چون: دانش آباد دانش آرا دانش آموز دانش افزا دانش الفنج دانش اندوز دانش بهر دانش پذیر دانش پرست دانش پرور دانش پژوه دانش پناه دانش جو (دانشجوی) دانش خور دانش دوست دانش سار دانش سرشت دانش سرا دانش سگال دانش سنج دانش فروش دانشکده دانش کوتاه دانش گستر دانشگاه دانشگر دانش گزین دانشمند دانش مزی دانشمندی دانشنامه دانشور دانشوری دانشومند دانشیاردانشیاری دانشی رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود Science - ( شود ( 1.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.