دانسته
؛(2/ [نِ تَ / تِ] (ن مف) نعت مفعولی از دانستن معروف معلوم (لغت تاریخ بیهقی) علم : لایحیطون بشی ء من علمه (قرآن 255 ای معلومه (منتهی الارب) دانسته به بود ز ندانسته ناصرخسرو || فهمیده معقول : مرد دانسته بجان علم و خرد را بخرد گرچه این خر رمه از علم و خرد بیخبرست ناصرخسرو تعقل؛ دانسته شدن (دانشنامهء علائی ص 120 ||) عالماً عامداً قصداً عمداً متعمداً : راه عشق ارچه کمینگاه کماندارانست هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببردحافظ - دانسته فهمیده (دانسته و فهمیده)؛ عامد عن قصد متعمداً بر قصد.