دام کردن
[کَ دَ] (مص مرکب) تعبیهء دام ساختن دام نهادن دام چیدن دام || حیله و اسباب مکر ساختن : ای کام دلت دام کرده دین را هشدار که این راه انبیا نیستناصرخسرو کسی که دام کند نام نیک از پی نان یقین بدان تو که دامست نانش مر جان را (از نصیحه الملوک غزالی) - به دام رام کردن؛ بچاره و تدبیر در دام آوردن : که نام نیکو مرغیست فعل نیکش دام ز فعل خویش بدان دام رام باید کرد ناصرخسرو.