داغ دل
[دِ] (ص مرکب) دارای دلی داغدار دارای دلی بداغ بداغ با دل داغدار || که مرگ عزیزی دیده باشد مصاب بمرگ فرزند یا کسان نزدیک دل شکسته مصیبت عظیم دیده را گویند عموماً و مصیبت فرزند را خصوصاً (لغت محلی شوشتر نسخهء خطی) : منم داغ دل پور آن بیگناه سیاوش که شد کشته بر دست شاه فردوسی چنین گفت رستم که گر شهریار چنان داغ دل شاید و سوکوارفردوسی -امثال: یک داغ دل بس است برای قبیله ای || دردمند از حادثهء ناگواری دل بدرد آمده از واقعه ای که نه بر مراد بوده است : وزآن پس گرازان به پیش سپاه بتوران روم داغ دل کینه خواهفردوسی زواره بیاورد از آن سو سپاه یکی داغ دل لشکر کینه خواهفردوسی بر آن شارسان اندرآمد سپاه چنان داغ دل لشکر کینه خواهفردوسی || دردمند با اندوه و حسرت|| دارای دلی بدرد آمده از داغ با دلی داغدار : کنون داغ دل پیش خاقان شوی از ایران سوی مرز توران شویفردوسی شبی از شبان داغ دل خفته بود ز کار زمانه برآشفته بودفردوسی نخستین درودی رسانم بشاه از آن داغ دل شاه توران سپاهفردوسی لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود، بامید دوا بازآمد( 1)حافظ ( 1) - این بیت شاهد معنی نخستین نیز هست.