داغدار
(نف مرکب) دارای داغ بداغ نشان دار دارای نشان مسوم علامت دار متسوم (منتهی الارب) الشیخ المتوسم؛ المتجلی بسمه الشیوخ (منتهی الارب ||) داغ بر اندام صاحب داغ آنکه بر تن او داغ نهاده باشند : هر که زآن گور داغدار یکی زنده بگرفتی از هزار یکی چونکه داغ ملک بر او دیدی گرد آزار او نگردیدی نظامی داغ تو داریم و سگ داغدار می نپذیرند شهان در شکارنظامی نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است که داغدار ازل همچو لالهء خودروست حافظ || لکه دار معیب (از آنندراج) عیب دار (شرفنامهء منیری ||) فرزندمرده مصاب بمرگ عزیزی یا فرزندی مرگ نزدیک خویش دیده: دلی داغدار، ماتم دیده مصیبتی برصاحب آن وارد شده - داغدار بستان؛ بلبل (لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی ||) دارای رنگی جز رنگ متن سرخ یا سیاه چون: اسبی داغدار یا لالهء داغدار - داغدار بستان؛ کنایه از گل لاله و شقایق است (لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی) - داغ لاله؛ سیاهی انتهای گلبرگهای سرخ لاله : همچو داغ لاله چسبیده ست صائب بر جگر آه ما از بسکه نومید از در گردون شده ست صائب - لالهء داغدار؛ لاله که درون آن سیاهست، لاله که بر گل برگ آن خالهای سیاه است رجوع به لاله شود || کنایه از عاشقی است که بوصل نرسد و بهجران گذراند (لغت محلی شوشتر نسخهء خطی).