داشته
[تَ / تِ] (ن مف) نعت مفعولی از داشتن رجوع به داشتن در معانی مختلفهء آن شود || ایستانیده : خود جنیبت بدرش داشته بینند براق کز صهیلش نفس روح معلا شنوندخاقانی بر در مرقد سلطان هری ز ابلق چرخ مرکب داشته را نالهء هرا شنوندخاقانی - داشته شدن؛ تعهد و تیمار و نگهداری کرده شدن : این کار چنان داشته شود که بروزگار امیرماضی (تاریخ بیهقی ||) ملک مال -امثال: داشته آید بکار ورچه (ورکه) (گرچه) بود زهر مار؛ نظیر: هرچه در نظرت خوار آید نگه دار که روزی بکار آید (امثال و حکم دهخدا ||) کهنه فرسوده ضایع شده (برهان) نیمدار : یکی جامه بُد داشته دربرش کلاهی ز مشک ایزدی بر سرشفردوسی ای که شد زرد و کهن پیرهن جانت پیرهن باشد جان را و خرد را تن عاریت داشتم این از تو تا یک چند پیش تو بفکنم این داشته پیراهن ناصرخسرو صاحب انجمن آرا پس از نقل شاهد فوق گوید: و این لغت را در جهانگیری دیده ام با این شاهد و در رشیدی نیافتم گمانم که صاحب جهانگیری داشته را به معنی کهنه و فرسوده، قیاس کرده و صاحب برهان بدو اقتفا نموده (انجمن آرای ناصری) و درس تکرار باشد واصله من الدرس الذی هو الطمس، کهنه بودن و اثر ببردن، برای آنکه چون ( تکرار کند بر او بذله شود و داشته شود چون جامهء خلق که بسیار داشته باشند (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 1 ص 549.