داخل
[خِ] (ع ص) درآینده که درآید که بدرون در شود اندرون درآینده درشونده ج، داخلون (مهذب الاسماء ||) درآمده وارد درشده نفوذ کرده (ناظم الاطباء (||) اِ) درون اندرون تو باطن، مقابل برون و خارج : سرزده داخل مشو میکده حمام نیست - داخل اذن؛ صماخ - داخل البلد؛ اندرون شهر (مهذب الاسماء) - داخل الحُبّ؛ صفای درون خم (منتهی الارب) - داخل السّر؛ محرم و معتمد و همراز و دمساز (ناظم الاطباء) - داخل النسب؛ مقابل خارج النسب، دخیل رجوع به دخیل و خارج النسب شود - داخل جمع و خرج نیست؛ کنایه از آن است که اعتباری ندارد و در شمار عزیزان نیست : مدعی بی حساب میگوید داخل هیچ جمع و خرجی نیست تأثیر (ازآنندراج) و نیز رجوع به مجموعهء مترادفات ص 69 شود - داخل لیل و نهار؛ سری میان سرها با اعتبار|| درونی || نزد علماء رمل شکلی است از اشکال رمل و شرح آن ضمن معنی لفظ شکل بیان شود ان شاءالله تعالی (کشاف اصطلاحات الفنون ||) به اعتبار کونه جزء یسمی رکناً و به اعتبار بحیث ینتهی الیه التحلیل یسمی اسطقساً و به اعتبار کونه قابلا للصوره المعینه یسمی ماده و هیولی و به اعتبارالمرکب مأخوذاً منه یسمی اصلا و به اعتبار کونه محلا للصوره المعینه بالفعل یسمی موضوعاً (تعریفات).