خیال

معنی خیال
[خَ]( 1) (ع اِ) پندار (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) وهم (ناظم الاطباء) ظن (یادداشت مؤلف) پندار و گمان (از آنندراج)( 2) : زنخدانی چون سیم و بر او از شبه خالی دلم برد و مرا کرد ز اندیشه خیالیفرخی این چه خیالهاست که می بندد (تاریخ بیهقی) گر گهی باشد خیال و گاه نه پس چه چیزی تو نگویی جز خیال ناصرخسرو بی گمان شو ز آنکه ناید حاصلی زین سرای پر خیالت جز وبالناصرخسرو دل ز بستان خیال او ببویی خرم است مرغ زندانی تماشا برنتابد بیش از این خاقانی ز خاقانی خیالی ماند و آن نیز مماناد ار بماند بی خیالتخاقانی از خیالی نامشان و ننگشان وز خیالی صلح شان و جنگشانمولوی ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم سعدی بیرون کن از دماغ خیال محال را تا در سر سرت نشود صدهزار سر طغاتیمرخان -امثال: خیال کردم خانم است خیال پلو چرب تره - به خیال افتادن؛ بگمان افتادن بوهم افتادن - به خیال انداختن؛ کسی را دچار گمان و وهم کردن - در خیال افتادن؛ به گمان افتادن به وهم درآمدن : چون این خبر به امیرمحمود رسید در خیال افتاد و بدگمان شد هم بخوارزمشاه و هم بخانان ترکستان (تاریخ بیهقی) چندگاه این خیال می سنجید وین هنر در دلش نمی گنجیدمیرخسرو هوای پختگی داری کلاه فقر بر سر نه که از تاج سرافرازان خیال خام می خیزد بیدل || قوه ای است که حفظ می کند مدرکات حس مشترک را از صور محسوسات پس از نهان شدن ماده و قدما جای آنرا بطن اول دماغ دانند (یادداشت مؤلف) نام قوتی است که نگاه میدارد چیزی را که قبول کرده است آنرا حس مشترک از صورتهای محسوسه اگر چه غائب شوند آن صورتهای محسوسه (غیاث اللغات) در کشاف اصطلاحات فنون آمده است: نزد حکماء اطلاق میشود بر یکی از حواس خمسهء باطنه و آن قوه ای است که نگاه میدارد صور مرتسمه در آن هنگام که صور مزبور از حس باطن غیبت ورزیده باشد و محل آن در تجویف اول از تجاویف سه گانهء دماغ است نزد جمهور اطباء و در شرح اشارات می گوید روح ریخته شده در بطن مقدم آلتی است مر حس مشترک و خیال را الا آنکه آنچه در مقدم این بطن یعنی تجویف اول واقع شده نسبت به حس مشترک اخص است و آنچه در مؤخر آن واقع گردیده نسبت بخیال اخص باشد و بر وجود خیال بدین نحو استدلال کرده که ما وقتی صورتی را مشاهده می کنیم پس از زمانی آن صورت را می بینیم فوراً صورتی که در آغاز دیده ایم در نظرمان مجسم کرده و محسوساً ادراک می کنیم که نوبت دیگر قبلاً این صورت را دیده ایم پس اگر این صورت در ذهن ما جای نگرفته بود نمی توانستیم حکم کنیم براینکه صورتی که در نوبت دوم دیده ایم عین همان صورتی است که در نوبت اول مشاهده کرده ایم هو قوه تحفظ مایدرکه الحس المشترک من صور المحسوسات بعد غیبوبه الماده بحیث یشاهد الحس المشترک کلما التفت الیها فهو خزانه للحس المشترک و محله مؤخر البطن الاول من الدماغ (تعریفات جرجانی) نزد قدمای از علماءالنفس یکی از حواس خمسهء باطن است و کار او آن است که چون چیزی معلوم شود یا شخصی دیده شود بعد از آن خیال آن صورت در آنجا باشد چنانکه آن کس شهری را دیده باشد و از آن شهر بجای دیگر رفته هرگاه خواهد صورت آن شهر را مشاهده تواند کرد بی آنکه چشم آن شهر را ببیند پس کار خیال آن است که ادراک معانی کند از صورتها و خیال بحقیقت بر مثال کاتبی باشد که معانی از صورت جدا میکند یعنی تا کسی لفظی نگوید در سخن معنی حاصل نگردد و کاتب آن معنی را تواند بدیگری رسانیدن بی آنکه آن چیزها حاضر باشد ولیکن باید که چشم یا یکی از حواس ظاهر آنرا احساس کرده باشد (از مرآت المحققین شیخ محمود شبستری) : بی واسطهء خیال با دوست خلوت کنم و دمی برآرمخاقانی پس خیال شاه گفت از من یقین بشنو که شاه گویدت برتابم اما برنتابد بیش ازین خاقانی ور ز رخش لحظه ای نقاب برافتد هر دو جهان بازی خیال نمایدعطار گفتم تصور مرگ از خیال بدر کن و وهم بر طبیعت مستولی مگردان (گلستان) زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار در خیال کس نگشتی کانچنان گردد چنین سعدی خیال سر زلف او بدیده فشردم به هر کجا که نگاهم فتاد رشک ختن شد ملاقاسم مشهدی شام هجر از بس خیالش می تراود از دلم هر ورق در جیب تا بگذاشتم تصویر داشت ملاقاسم مشهدی جامی بما از آن لب نورس رسیده است یعنی خیال او بکش ای دل نفس مکش وحید || اصل و ریشه هستی بنزد صوفیان در کشاف اصطلاحات الفنون آمده است، صوفیه گویند اصل و ریشهء هستی خیال است ذرات آنچنان که کمال ظهور معبود وابسته به آن است نیز خیال باشد آیا نمی بینی که اعتقاد تو نسبت بحق و اینکه او را صفات و اسماء است در خیال است و بخیال است پس خیال اصل جملهء عوالم است زیرا حق اصل جملهء اشیاء باشد || خیال بنزد شاعران عبارت است از آوردن لفظ مشترک درد و معنی: یکی حقیقی و دیگر مجازی و مراد معنی مجازی باشد اما معنی حقیقی نیز بر خیال رود و آن بر دو قسم است: خیال لطیف و خیال دلاویز خیال لطیف آن است که مراد معنی مجازی اصطلاحی از لفظ باشد چون این شعر: چون سبزه بر آن لعل لب یار دمید جانم بلب از هوای آن سبزه رسید تا ریش کشیده ست شدم زو کشته گوئی که برای کشتنم ریش کشید در این رباعی ریش کشیدن دو معنی دارد یکی حقیقی که معلوم است و دیگر مجازی که اصطلاحی است تأکید فعل یعنی ظاهر است و معلوم است و مراد همین است و بر معنی حقیقی خیال میرود خیال دلاویز آن است که لطیفه آمیز باشد و یا ضرب مثلی بود چون: آن شیرفروش روی زیبا دارد وز چرب زبانی همه شکر بارد هر جا که یکی کودک خوش می بیند در حال بر او شیر فرومی آرد لفظ شیر فرومی آرد را دو معنی است یکی اصطلاحی و آن مثل است و دوم مفهوم کلمات است که معنی حقیقی است و خیال آن میرود (از کشاف اصطلاحات الفنون ||) مقابل خواب : بی تو من و عیش حاش لله کز خواب و خیال آن مبینامخاقانی || صورتی که در خواب دیده شود و یا در بیداری تخیل کرده شود (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) صورت که بخواب بینند خیاله طیف (السامی فی الاسامی) آنچه در خواب یا در بیداری به ذهن صورت بندد (یادداشت مؤلف) صورتی که در خواب یا در بیداری بنظر آید : بسی زو نشان تو پرسیده ام همی بد خیال تو در دیده امفردوسی ور خیال روی تو اندر بیابان بگذرد از بیابان تا بحشر الماس برخیزد غبار فرخی بمن نمود نشان دل مرا به دهن بمن نموده خیال تن مرا بمیانفرخی جز خیالی ندیدم از رخ او جز حکایت ندیدم از سیرنگ ؟ (از نسخه ای از لغت اسدی) در خواب ندیدی مگر خیالم آن سرو سهی قد مشک خالمناصرخسرو گرنه همی با ما بازی کند چند برون آردمان چون خیالناصرخسرو علامت آب فرود آمدن [ یعنی آب آوردن چشم ] آن است که نخست خیالها پیش چشم پدید آید چون پشه یا چون مگس یا چون مویی که برآید و فرود آید یا چون شعاعی بیند دروغین (ذخیرهء خوارزمشاهی) و بسیار چشمها را از این خیالها پیش آید و مقدمهء آب نباشد (ذخیرهء خوارزمشاهی) بچشم اندر گویی خیال او ملکی است کز آب دیدهء من لشکر و حشر دارد مسعودسعد برکف نهاد لعل میی کز خیال او اندیشه لاله زار شود دیده گلستانازرقی آن آشناوشی که خیال است نام او در موج آب دیدهء من آشناور است سیدحسن غزنوی خیال تیغ قدر ارسلان سپهسالار اگر به کوه درافتد درافکند زلزالسوزنی ز خد و قد وی آمد به پیش دیده خیال سوزنی برای بوی وصال تو بندهء بادم برای پاس خیال تو دشمن خوابمخاقانی کی وصالت رسد به بیداری که خیالت بخواب می نرسدخاقانی من خدمت تو کردم و تو حق شناس نه الحق خیال تست بجای تو حق شناس خاقانی تا خیال چهره اش در چشم ماست هر چه در کون است کان میخواندش خاقانی از آن خیال من امروز خلوتی جستم وزان فروغ من اکنون فراغتی دارمخاقانی از غایت نور عارض تو آیینه خیال برنتابدخاقانی دیده همه پرخیال معشوق سینه همه پرشرار آتش(از سندبادنامه) طغان و بایتوز بناحیت کرمان فتادند و دیگر در خواب خیال آن نواحی ندیدند و اندیشه آن اعمال در خاطر نگذرانیدند (ترجمهء تاریخ یمینی) پیش چشمت خیال هستی تو سایهء موی بند گیسوی تستنظامی شکل نظامی که خیال منست جانور از سحر حلال منستنظامی خیالت را شبی در خواب دیده ست از آنشب عقل و هوش از وی رمیده ست نظامی چون نبینم نظری روی تو من بتماشای خیال تو درمعطار روباه خیال مرواری که بساحل بحر افتاده بود بعکس بگرگ نمود (نقض الفضائح) ناگاه روباه شبهت بیامده است و در گرداب تهمت خیال جبر بدو نموده و او آن بگذاشته و ازین بهره برنداشته (نقض الفضائح) دست عشقش آتشی اشکال توز هر خیالی را بروبد نور روزمولوی طوطیی را بخیال شکری دل خوش بود ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کردحافظ میرفت خیال تو ز چشم من و می گفت هیهات از این گوشه که معمور نمانده ست حافظ چون من خیال رویت جانا بخواب بینم کز خواب می نبیند چشمم بجز خیالیحافظ شاه نشین چشم من تکیه گه خیال تست جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو حافظ بی خیالش مباد منظر چشم ز آنکه این گوشه جای خلوت اوست حافظ - آتش خیال؛ بصورت آتش بشکل و تصویر ذهنی آتش بصورتی که آتش در ذهن مصور است : بیا ساقی آن آب آتش خیال درافکن بدان کهرباگون سفالنظامی - مردم خیال؛ بصورت مردم آنکه در ذهن آدمی بشکل مردم است : که این اژدهاخوی مردم خیال نهنگی است کاورده بر ما زوالنظامی || آنچه در آینه دیده شود (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) عکس که از چیزی افتد در آب و شیشه و جز آن (یادداشت بخط مؤلف) : در دیگ خرافات کفچلیزی در آینهء ناکسی خیالی ناصرخسرو خیال مور ببیند ضریر در شب تار اگر ضمیر تو نورافکند بچشم ضریر امیرمعزی به آب و آینه ماند ضمیر روشن تو در آب و آینه پیدا شود خیال صورسوزنی در آیینهء دل خیال فلک را بجز هاون سرمه سایی نبینمخاقانی در آینهء دل از خیالت جز صورت جان عیان مبینامخاقانی دارندگان جمال از حسن او بحسد بینندگان خیال از نور او بنواخاقانی ای روی تو از لطافت آیینهء روح خواهم که قدمهای خیالت بصبوح در دیده کشم ولی ز خار مژه ام ترسم که شود پای خیالت مجروح ظهیرفاریابی گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم حافظ || خیال در علم مناظر و مرایا، بدانکه مبصرات که بصر به انعکاس ادراک آن کند یا از پس مرآت یا از پیش یا در سطح مرآت ادراک کند و صورت منعکسه را موضعی مدرک معین بحسب شکل مرآت و وضع بصر از مرآت باشد که صورت را پیوسته در آن موضع بیند و مادام که عقد وضع بصر از مرآت متغیر نشود آن متغیر نشود و صورت مدرکه را در مرآت خیال خوانند و موضع او را موضع خیال و موضع خیال هر نقطه که به انعکاس مدرک شود ملتقی خط انعکاس بود و عمودی را که خارج شود از او خط خیال خوانند (نفایس الفنون ||) شخص مرد و طلعت وی || گلیم سیاه که در کشت زار بر چوبی کنند تا وحوش و طیور آنرا انسان خیال کرده برمند (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) آنچه در میان کشتزار بپای کنند تا مرغ و وحش بشورد (مهذب الاسماء) (از غیاث اللغات) مَتَرس مَتَرسَک (یادداشت مؤلف ||) نام نباتی است (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) - ورق الخیال؛ برگ کنب و جرس (ناظم الاطباء ||) عالم مثال و آن برزخ است میان عالم ارواح و اجسام (از کشف اللغات بنقل از کشاف اصطلاحات فنون) و عبادت بوهم و خیال آنرا گویند که بغیر « انی وجدت سبعین ولیاً یعبدون الله بوهم و خیال » ، - عبادت به وهم و خیال؛ جنید فرموده تمکن و استقامت مشاهده و معاینهء حق حقیقه الیقین باشد که خواص را بود و نه آن وهم و خیال که مستولی بر عوام است نعوذبالله منها (از کشاف اصطلاحات الفنون ||) ناحیه قسمت بخشی از محلی: قال نصر: آذنه خیال من اخیله حمی فید، بینه و بین فید نحو عشرین میلاً (از معجم البلدان ذیل کلمهء اذنه (||) مص) نیک نگاهدارنده و تیماردار گردیدن خول (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)؛ منه: فلان یخول علی اهله؛ ای یرعی علیهم ( 1) - در تداول فارسی زبانان بکسر اول است ( 2) - در آنندراج ترکیبات و صفات زیر برای خیال آمده است که اغلب آنها از آن پارسیان هند است: باریک خیال تندخیال جادوخیال خام خیال خوش خیال رنگین خیال نازک خیال ناوک بلند ژرف آسمان سیر آسمان پیما دوره گرد کج فاسد و گوید با لفظ بستن، یافتن، گرفتن، خزیدن، سنجیدن، کشیدن، برانگیختن، افشردن، دیدن، رفتن، برخاستن، تراویدن مستعمل است.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.