خویشتن

معنی خویشتن
[خوی / خی تَ] (ضمیر، اِ)خود خویش شخص شخص او (ناظم الاطباء) ذات خود : نزد تو آماده بد و آراسته منگ او را خویشتن پیراسته( 1)رودکی مکن خویشتن از ره راست گمرودکی بیاموز تا بد نیایدت روز چو پروانه مر خویشتن را مسوز ابوشکور بلخی گر کس بودی که زی توام بفکندی خویشتن اندر نهادمی بفلاخن بوشکور (از فرهنگ اسدی نخجوانی) آنکس که بر امیر در مرگ باز کرد بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد ابوشکور بلخی که یارد داشت با او خویشتن راست نباید بود مردم را هزاکادقیقی آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند منجیک ای سند چو استر چه نشینی تو بر استر چون خویشتنی را نکند مرد مسخر منجیک ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری بیش پرسته کسائی یکی را همی برد با خویشتن ورا راهبر بود از انجمنفردوسی بجان و تن خویشتن دار گوش نگهدار ازین شیرمردان تو هوشفردوسی که تا برگرایم یکی خویشتن نمایم بدین شاه نیروی تنفردوسی آبی مگر چو من ز غم عشق زرد گشت وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن بهرامی بندیان داشت بی پناه و زوار برد با خویشتن بجمله براهعنصری سوی رز باید رفتن بصبوح خویشتن کردن مستان و خرابمنوچهری چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته ماغ سیه بر دو بال غالیه آمیختهمنوچهری گر نیی کوکب چرا پیدا نگردی جز بشب ور نیی عاشق چرا گریی همی بر خویشتن منوچهری خویشتن سوزیم هر دو بر مراد دوستان دوستان در راحتند از ما و ما اندر حزن منوچهری امیر او را بخویشتن خواند و در آغوش گرفت (تاریخ بیهقی) از خویشتن نامه ای نویس و مصرح بازنمای که از برای وزارت خوانده شده است (تاریخ بیهقی) خویشتن را چون فریبی چون نپرهیزی ز بد چون نهی چون خود کنی عصیان بهانه بر قضا ناصرخسرو من می خواهم که در این فرصت خویشتن را بر شیر عرضه کنم (کلیله و دمنه) هر که یاقوت بخویشتن دارد گرانبار نگردد (کلیله و دمنه) و هر کار که مانند آن بر خویشتن نپسندد در حق دیگران روا ندارد (کلیله و دمنه) هر که نفسی شریف دارد خویشتن از محل وضیع بمنزلتی رفیع می رساند (کلیله و دمنه) نسبت از خویشتن کنم چو گهر نه چو خاکسترم کز آتش زاد ؟ (از کلیله و دمنه) صد هزاران دیده بایستی دل ریش مرا تا به هر یک خویشتن بر خویشتن بگریستی خاقانی با خویشتن بساز وز کس مردمی مجوی کان کو فرشته بود کنون اهرمن وش است خاقانی خویشتن همجنس خاقانی شمارند از سخن خاقانی و بعد از آن بخویشتن نیز برفت ؟ (جهانگشای جوینی) چون یقینت نیست آن باد حسن تو چرا بر باد دادی خویشتنمولوی تو چه ارمغانی آری که بدوستان فرستی چه از آن به ارمغانی که تو خویشتن بیایی سعدی همه از دست غیر می نالند سعدی از دست خویشتن فریادسعدی که نادان کند حیف بر خویشتن سعدی (بوستان) بدام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش بغمزه که اینش سزای خویشتن است حافظ مرو بخانهء ارباب بیمروت دهر که گنج عافیتت در سرای خویشتن است حافظ بجانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع شبان تیره مرادم فنای خویشتن استحافظ در مقامی که بیاد لب او می نوشند سفله آنست که باشد خبر از خویشتنش حافظ خوش بجای خویشتن بود این نشست خسروی تا نشیند هر کسی اکنون بجای خویشتن حافظ چون ببینم ترا ز بیم حسود خویشتن را کلیک سازم زودمظفری - از خویشتن بردن؛ از خود بردن بیهوش کردن از خود بیخود ساختن : ترنگ کمانهای بازوشکن بسی خلق را برده از خویشتننظامی - از خویشتن پر؛ مغرور متکبر خودپسند : مریز ای حکیم آستینهای در چو می بینی از خویشتن خواجه پرسعدی - از خویشتن بی خبر؛ از خود بی اطلاع غیرواقف به حقیقت : بسی چون تو گردیدم اندر سفر بتان دیدم از خویشتن بیخبرسعدی - از خویشتن خبر داشتن؛ از خود باخبر بودن : که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد سعدی حریف دوست گر از خویشتن خبر دارد شراب صرف محبت نخورده است تمام سعدی - از خویشتن ستاندن؛ بیخبر ساختن بیخود کردن مست و مدهوش کردن - با خویشتن آمدن؛ بخود آمدن : چون با خویشتن آمدم بر بالاتر شدم (مجمل التواریخ والقصص) - بخویشتن رفتن؛ در خود فرورفتن کنایه از مغرور شدن و بخود غره گشتن : هر که بخویشتن رود ره نبرد بسوی او بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او سعدی - بی خویشتن؛ بی خود : عقل بیخویشتن از عشق تو دیدن تا چند خویشتن بیدل و دل بیسر و سامان دیدن سعدی گر خسته دلی نعره زند بر سر کوئی عیبش نتوان گفت که بی خویشتن است آن سعدی دل بیخویشتن و خاطر شورانگیزش همچنان یاد کن و تن بحضر باز آمدسعدی عاشق آنست که بیخویشتن از ذوق سماع پیش شمشیر بلا رقص کنان می آیدسعدی - بیخویشتنی؛ بیخودی مدهوشی : مست بیخویشتن از خمر ظلومست و جهول مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی سعدی - خویشتن را نگاه داشتن؛ خود را بر کنار داشتن (لغت ابوالفضل بیهقی ||) - عفاف ورزیدن ( 1) - ن ل: خود تو آماده شدی برخاسته جنگ او را خویشتن آراسته.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.