خوی

معنی خوی
[خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ]( 1) (اِ)عرق آب رطوبت که از مسامات جلد انسان و دیگر حیوانات خارج شود (از ناظم الاطباء) حِمَّه حَمیم (یادداشت بخط مؤلف) : آن قطرهء باران بر ارغوان بر چون خوی به بناگوش نیکوان بر کسائی بخرگاه شد چون سپه باز گشت بشست از خوی آن پهلوان هر دو دست فردوسی چو بیدار شد رنج دیده ز خواب ز خوی دید جای پرستش پرآبفردوسی یکی مرد را شاه از ایران بخواند که از ننگ ما را بخوی درنشاندفردوسی ز پیش دهستان سوی ری کشید ز اسبان برنج و بتگ خوی کشیدفردوسی هر کجا گرم گشت با خوی او رادمردی برون دمد ز مسامفرخی از نهیب خنجر خونخوار او روز نبرد خون برون آید بجای خوی عدو را از مسام فرخی خوی گرفته لالهء سیرابش از تف نبیذ خیره گشته نرگس موژانش از خواب و خمار فرخی مبارز را سر و تن پیش خسرو چو بگراید عنان خنگ یکران یکی خوی گردد اندر زیر خوده یکی خف گردد اندر زیر خفتانعنصری مشک دم عنبرنفس گلبوی خوی شمشادموی منوچهری مرغ اندر آبگیر و بر او قطره های آب چون چهرهء نشسته بر او قطره های خوی منوچهری همی یخ شد از بوی کافور خوی برانگیخت از مغز سرمای دیاسدی برخ بر سرشته شده گرد و خوی چو بر لاله آمیخته مشک و میاسدی دلارام را بر رخ از شرم کی سمن لاله شد لاله لؤلؤ ز خویاسدی اندر یاد کردن تدبیرها و عرق آوردن تدبیر خوی آوردن (ذخیرهء خوارزمشاهی) روان شده ست هوا را خوی و چنان باشد چو وقت گرما پوشد حواصل و سنجاب مسعودسعد رویش از خاک چو برداشتم از خوی شده بود لاله برگش چو گل نم زده در وقت سحر سنائی پیش قدرت داده گردون از تواضع پشت خم پیش رایت روی خورشید از خجالت کرده خوی انوری همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خوی زان زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار خاقانی یا از مسام کوهست آب خوی خجالت کاندر خور ملک نیست ایثار گنج و مالش خاقانی وز حسد لفظ گهرپاش من در خوی خونین شده دریا و کان خاقانی چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر روان کند خوی تب لرزه از مسام جبال خاقانی خوی برخ چون گل و نسرین شده خرمن مه خوشهء پروین شدهنظامی سپاهی که اندیشه را پی کند چو کوهه زند کوه ازو خوی کندنظامی ز گرمی روی خسرو خوی گرفته صبوح خرمی را پی گرفتهنظامی شاه چون خورد ساغری دو سه می از گل جبهتش برآمد خوینظامی تا دو سه میدان دوید اندر پیش تا درافکند از تعب اندر خویش مولوی (مثنوی) خوی عذار تو بر خاک دیده می افتاد وجود مرده از آن آب جانور می گشت سعدی همی گفت و بر چهره افکند خوی که آتش بمن درزد این بانگ نیسعدی - خوی خونین؛ عرق خون آلود عرق بخون آلوده : آتشین آب از خوی خونین برانم تا به کعب کاسیاسنگی است بر پای زمین پیمای من خاقانی آتش از شرم تو چون گل در خوی خونین نشست زان خطی کز عارض آتشفشان انگیختی خاقانی - خوی سرد؛ عرق سرد : روز پنجم بتب گرم و خوی سرد فتاد شب هفتم خبر از حال دگر باز دهید خاقانی || هر قطرهء بسیار کوچک || خروج رطوبت بشکل قطره های بسیار کوچک از سطح خارجی هر چیزی || تف آب دهن (برهان قاطع) حدو خیو || خاشاک و زبیل || کشت و زرع || چراگاه و علفزار ||علف راست روییده شده به روی زمین || عرق گیر زیر زین || زنگ فلزات || هر چیز چرکین (ناظم الاطباء) ( 1) - در که قافیه قرار گیرد خی [ خَ ی ی ] تلفظ می شود (مؤلف) « خوی » برخی شواهد شعری کلمهء.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.