خون دل
[نِ دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب)خونی متعلق به دل || کنایه از شیره و عصارهء دل عصارهء زندگی : خون دل شیرین است این می که دهد رزبان زآب و گل پرویز است این خم که نهد دهقان خاقانی از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد این زال سپیدابرو وین مام سیه پستان خاقانی || کنایه از سخن موزون (آنندراج ||) کنایه از سخنی که عاقبت دل را سروری بخشد (برهان قاطع) (ناظم الاطباء ||) کنایه از غصه و اندوه و غم باشد (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) : چو اینست حال شکم زیر گل شکر خورده انگار یا خون دل سعدی (بوستان).