آسا
(اِ) گشاده شدن طبیعی دهان آدمی است بصورتی خاص از غلبهء خواب یا ملال و یا شراب زدگی و یا پاره ای بیماریها. پاسک. باسک. دهان دره. دهن دره. دهن در. خمیازه. بیاستو. هاک. خامیازه. فاژ. فاژه. خامیاز. ثوباء. تثاوُب. آهنیابه :
چنان نمود بما دوش ماه نو دیدار
چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا.
بهرامی.
و از این گفته اند که عطسهء بر وقت سخن، گوای باشد براستی، که اندر خبر است که عطسه از فرشته است و آسا کشیدن از شیطان. (کیمیای سعادت).
و فعل آن کردن و کشیدن است.
|| زیور. زیب. آرایش. زینت :
بامّید قبولت بکر فکرم
چو بهر یوسف مصری زلیخا
بانواع نفایس خویشتن را
بسان نوعروسی کرده آسا.عسجدی.
|| وقار. ثبات. تمکین. آهستگی :
پیوسته همی شتاب و تمکین
ای شاه که طاعتت بود فرض
از عزم تو چرخ میکند وام
زآسای تو میکند زمین قرض.ملقابادی.
زور بستاند تدبیر تو از پنجهء شیر
کبر بیرون کند آسای تو از طبع پلنگ.
مختاری.
سرو اگر با قدّ رعنای تو هم بالاستی
کی چنان مطبوع و خوش اندام و باآساستی؟
ابن یمین.
- به آسا؛ بطوری که باب است. به قسمی که معمول و رسم است. آلامُد. به اَندام :
ببین که صنعت استاد رستهء کرمش
چگونه دوخت به آسا قبای تربیتم.ابن یمین(1).
|| طرز. روش. قاعده. قانون. || هیبت و صلابت. (برهان قاطع).
- برآسایِ؛ مانندِ. بمنزلهء :
ورا خواندی هر زمان اردشیر
که گوینده مردی بد و یادگیر
برآسای دستور بودی ورا
همان نیز گنجور بودی ورا.فردوسی.
(1) - در فرهنگها معنی هیبت و صلابت و قاعده و روش نیز باین کلمه داده اند بتناسب پاره ای از شواهد فوق، لکن صواب نیست.
چنان نمود بما دوش ماه نو دیدار
چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا.
بهرامی.
و از این گفته اند که عطسهء بر وقت سخن، گوای باشد براستی، که اندر خبر است که عطسه از فرشته است و آسا کشیدن از شیطان. (کیمیای سعادت).
و فعل آن کردن و کشیدن است.
|| زیور. زیب. آرایش. زینت :
بامّید قبولت بکر فکرم
چو بهر یوسف مصری زلیخا
بانواع نفایس خویشتن را
بسان نوعروسی کرده آسا.عسجدی.
|| وقار. ثبات. تمکین. آهستگی :
پیوسته همی شتاب و تمکین
ای شاه که طاعتت بود فرض
از عزم تو چرخ میکند وام
زآسای تو میکند زمین قرض.ملقابادی.
زور بستاند تدبیر تو از پنجهء شیر
کبر بیرون کند آسای تو از طبع پلنگ.
مختاری.
سرو اگر با قدّ رعنای تو هم بالاستی
کی چنان مطبوع و خوش اندام و باآساستی؟
ابن یمین.
- به آسا؛ بطوری که باب است. به قسمی که معمول و رسم است. آلامُد. به اَندام :
ببین که صنعت استاد رستهء کرمش
چگونه دوخت به آسا قبای تربیتم.ابن یمین(1).
|| طرز. روش. قاعده. قانون. || هیبت و صلابت. (برهان قاطع).
- برآسایِ؛ مانندِ. بمنزلهء :
ورا خواندی هر زمان اردشیر
که گوینده مردی بد و یادگیر
برآسای دستور بودی ورا
همان نیز گنجور بودی ورا.فردوسی.
(1) - در فرهنگها معنی هیبت و صلابت و قاعده و روش نیز باین کلمه داده اند بتناسب پاره ای از شواهد فوق، لکن صواب نیست.