خوشه چین
[شَ / شِ] (نف مرکب)چینندهء خوشه لاقط لاقطه (از یادداشت مؤلف) آنکه پس از درو کردن کشت زار جو و گندم و جمع آوری حاصل، تک خوشه هایی که در آنجا مانده برای خویشتن جمع می کند (ناظم الاطباء) : ز ادراکش عطارد خوشه چین است مگر خود نام خانش خوشه زین است نظامی ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم باری نگه کن ای که خداوند خرمنیسعدی ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر ناچار خوشه چین بود آنجا که خرمن است سعدی عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند کاین کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را سعدی خداوند خرمن زیان می کند که با خوشه چین سر گران می کند سعدی (بوستان) ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینیحافظ به خرمن دو جهان سر فرونمی آرند دماغ کبر گدایان و خوشه چینان بینحافظ تا میتوان ز آبلهء دست رزق خورد بهر چه خوشه چین ثریا شود کسیصائب || آنکه از حاصل کار یا دانش یا هنر یا خرمن کسی اندکی برگیرد که از هر جا برای خود چیزی اندوخته کند ریزه خوار (ناظم الاطباء) : عطا ز خرمن خود میکنم چو صاحب شیر نه خوشه چینم چون کدخدای خرچنگی اخسیکتی ای که بهر توشهء جان عقل کل خرمن صدق ترا شد خوشه چینخاقانی خواجه فرمودند سخن خواجگان است که ما خوشه چین علمائیم (انیس الطالبین).