خوشنود
[خوَشْ / خُشْ] (ص) قانع راضی خرسند (ناظم الاطباء) : بگیتی در از مرگ خوشنود کیست که فرجام کارش نداند که چیستفردوسی تو خواهی که من شاد و خوشنود باشم به سه بوسهء خشک در ماهیانیفرخی امیر گفت من از وی خوشنودم و سزای آن کس که در باب وی سخنی محال گفت فرمودیم (تاریخ بیهقی) رسول گفت با تنی درست و شادکامی و همه کارها بمراد و از سلطان معظم که بقاش باد و او را بزرگتر رکنی است خوشنود (تاریخ بیهقی) و فرستادهء خدا از او خوشنود بود (تاریخ بیهقی) و روزگاری داشت با راحت و آسانی و سپاهی و رعیت از وی خوشنود (فارسنامهء ابن بلخی) خالق از وی بدو جهان خوشنود دعوت خلق را در او ایجابسوزنی از جهان زو بوده ام خوشنود و بسخاقانی دو سال خدمت این بنده کردم و امروز ز بخت شاکر و از روزگار خوشنودم ظهیر فاریابی بدم گفتی و خرسندم جزاک الله نکو گفتی سگم گفتی و خوشنودم عفاک الله کرم کردی سعدی || خوشحال شاد مسرور مشعوف (ناظم الاطباء).