خورش

معنی خورش
[خوَ / خُ رِ] (اِ) غذا طعام (ناظم الاطباء) قوت خوردنی (یادداشت بخط مؤلف) : چهل روز افزون خورش برگرفت بیامد دمان تا چه بیند شگفتفردوسی همان نیز تنگی در آن رزمگاه زبهر خورشها بر او بسته راهفردوسی گمانی چنان برد کو را بخواب خورش کرد بر پرورش برشتابفردوسی برآمیختندی خورشها بهم نبودی بخور اندرون بیش و کمفردوسی بجز مغز مردم مده شان خورش مگر خود بمیرند از این پرورشفردوسی بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی بیاکنی به پلیدی تو ماهیان بکژاربهرامی همیشه تا خورش و صید باز باشد کبک چنان کجا خورش و صید یوز باشد رنگ فرخی بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش شگفت نیست از او گر شکمْش کاواک است لبیبی خورشها پاک و جان افزای و نوشین چو پوششهای نغز و خوب و رنگین (ویس و رامین) خورش را گوارش می افزون کند ز تن ماندگیها به بیرون کنداسدی چو بینی خورشهای خوش گرد خویش بیندیش تلخیّ دارو ز پیشاسدی خورش باید از میزبان گونه گون نه گفتن کز این کم خور و زآن فزوناسدی خورش گر بود میهمان را زیان پزشکی نه خوب آید از میزباناسدی هرچه خوشی است آن خورش جسم تست هرچه نه خوشی است ترا آن دواست ناصرخسرو دانند عاقلان جهان کاین کبوتران آب و خورش همی همه از عمر ما خورند ناصرخسرو تخم و بر و برگ همه رستنی داروی ما یا خورش جسم ماست ناصرخسرو از این کرد دور از خورشهای آن خوان مهین خاندان دشمن خاندان راناصرخسرو و آدم را فرمود این بکار که خورش تو و فرزندان تو از این خواهد بود و این را بکار تا بروید (قصص الانبیاء) طبع خون مست و تر و غذا راستینی خونست و خورشها را غذا ازبهر آن گویند که اندر تن مردم خون خواهد رسید (ذخیرهء خوارزمشاهی) که خورش دهد مردمان را از گندم و جو و میوه (نوروزنامهء خیام) جز آتش خور گرت خورش نیست در مطبخ آسمان چه باشی؟خاقانی چه خورش کو خورش کدام خورش دستخون مانده را چه جای خور است خاقانی بر سر خوان زندگی خورشت چون جگرگوشه ایست خوان برگیرخاقانی خورش از مشرب قناعت ساخت هم چو زمزم هم آب حیوانستخاقانی بامدادان دو شیر غرّنده خورشی در شکم نیاگندهنظامی چرب خورش بود ترا پیش از این روبه فربه نخوری بیش از ایننظامی خو بازبریدم از خورشها فارغ شده ام ز پرورشهانظامی در این ژرف صحرا که مأوای ماست خورشهای ما صید صحرای ماستنظامی خورش ده بگنجشک و کبک و حمام که یک روزت افتد همائی بدام سعدی (بوستان) توانایی تن بدان از خورش که لطف حقت میدهد پرورش سعدی (بوستان) ور چو طوطی شکر بود خورشت جان شیرین فدای پرورشت سعدی (گلستان) آتش ار هیچ نیابد که خورش سازد از آن کارش اینست که بنشیند و خود را بخورد ابن یمین - خورش دستاس؛ آن مشت از دانه که در مرتبهء اول در گلوی آسیا ریزند و بتازی لهوه گویند (ناظم الاطباء ||) طعمه غذای ددان و پرندگان گوشتخوار : ببردش بجایی که بودش کنام ز بردن مر او را خورش بود کامفردوسی || قاتق ادام هر چیزی که نان با وی خورند (ناظم الاطباء) خورشت آنچه از گوشت و روغن و سبزیها یا حبوبات و میوه پزند نیم مایع و با برنج پخته خورند آنچه با چلو خورند از پختنی ها طعامهایی که پزند چاشنی چلو را، چون: خورش نعناع جعفری، قیمه، قورمه سبزی، خورش چغاله، خورش آلو، مطنجن، کرفس، کنگر، اسفناج، ریواس، میرزاقاسمی، باقلاخورش، شش انداز، مسمن بادنجان کدو، بامیا، سیب، به، خورش کلم : چو از شیر و از انگبین و خورشها سخن بشنوی خوش بگرمی بزاری ناصرخسرو وز بهر خزّ و بزّ و خورشهای چرب و نرم گاهی ببحر رومی و گاهی بکوه غور ناصرخسرو - بی خورش؛ خالی پتی خشک (یادداشت مؤلف) - نان خورش؛ قاتق : یکی نان خورش جز پیازی نداشت چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت سعدی (بوستان ||) آنچه بر پوست مالند پیراستن را داروها که بر پوست خام ریزند پیراستن آنرا (یادداشت مؤلف (||) اِمص) اسم مصدر از فعل خوردن (یادداشت مؤلف) : خورش گور و پوشش هم از چرم گور گیا خورد گاهی و گاه آب شورفردوسی بکارند و ورزند و خود بدروند بگاه خورش سرزنش نشنوندفردوسی گر بخورش بیش کنی زیستی هرکه بسی خورد بسی زیستینظامی پوشش از جلود کلاب و فارات و خورش از لحوم آن و میتهای دیگر (جهانگشای جوینی).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.