خورده
[خوَرْ / خُرْ دَ / دِ] (ن مف) هر چیز مأکول و از گلو فروبرده شده و متأکل شده (ناظم الاطباء) طعام غذا خوراک : خو مبر از خورد بیکبارگی خورده نگه دار بکم خوردگینظامی خورده های ملوک وار سره مرغ و ماهی و گوسپند و برهنظامی هر نعمتی که هست بعالم تو خورده دان هر لذتی که هست سراسر چشیده گیر سعدی خوان بزرگان اگرچه لذیذ است خوردهء اینان خود بالذت تر (گلستان) - کرم خورده؛ آنچه کرم آنرا خورده است، چون درخت و جز آن - نمک خورده؛ کنایه از رهین منت نمک گیر پای بند احساس کسی : نمک ریش دیرینه ام تازه کرد که بودم نمک خورده از دست مردسعدی || - نمک سود آنچه به آن نمک زنند : از خندهء شیرین نمکدان دهانت خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی سعدی - نیم خورده؛ باقیماندهء غذا : نخورد شیر نیمخوردهء سگ سعدی (گلستان) گفت کنیزک را بسیاه بخش که نیم خوردهء او هم او را شاید (گلستان سعدی ||) طی کرده سپری کرده : ای کهن گشته در سرای غرور خورده بسیار سالیان و شهورناصرخسرو - جهان خورده؛ سالخورده - سالخورده؛ پیر جهان گذرانیده : منه دل بر این سالخورده مکان سعدی (بوستان ||) آشامیده نوشیده - زهرخورده؛ زهرنوشیده زهرآشامیده || - شمشیر زهرخورده؛ شمشیری که به تیغهء آن زهر داده اند - شراب خورده؛ شراب نوشیده : شراب خوردهء معنی چو در سماع آید چه جای جامه که بر خویشتن بدرّد پوست سعدی - می خورده؛ شراب آشامیده ||اصابت کرده - تیرخورده؛ تیراصابت کرده - زخم خورده؛ ضربت خورده جراحت برداشته : بس که در خاک تندرستان را دفن کردیم و زخم خورده نمرد سعدی (گلستان) غم نیست زخم خوردهء راه خدای را دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا سعدی بزخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت که تن درست ملامت کند چو من بخروشم سعدی || ازبین برده تلف کرده - زنگارخورده؛ آنچه زنگار بر او کار کرده باشد زنگارگرفته : سعدی حجاب نیست تو آئینه پاک دار زنگارخورده کی بنماید جمال دوست؟ سعدی - زنگ خورده؛ زنگ گرفته : که زنگ خورده نگردد به زخم سوهان پاک سعدی (گلستان) - خورده شدن دندان؛ مینای روی آن بشدن سوده شدن دندان (یادداشت مؤلف ||) خورنده (ناظم الاطباء) -امثال: از نخورده بگیر بده به خورده || اخگر پارهء آتش || تندی شتابی تیزی || ریزه پاره تراشه || لکه داغ (ناظم الاطباء ||) اعتراض || خطا عیب ||نکته || آنجای از پای اسب که بر آن پای بند می بندند رسغ خرده گاه (|| ص) نازک باریک دقیق || کوچک (ناظم الاطباء).