خواندن

معنی خواندن
[خوا / خا دَ] (مص) قرائت کردن تلاوت کردن (یادداشت بخط مؤلف) : ای مج کنون تو شعر من از بر کن و بخوان از من دل و سگالش و از تو تن و زبان رودکی ببینم آخر روزی بکام دل خود را گهی ایارده خوانم شها گهی خردهدقیقی ای آن که جز از شعر و غزل هیچ نخوانی هرگز نکنی سیر دل از تنبل و ترفندکسائی اگر آنکه باشد دبیری کهن که بر شاه خواند گذشته سخن فردوسی چو آن نامهء شهریاران بخواندفردوسی ثنات گویم کز گفتن ثنای تو من ثواب یابم همچون ز خواندن قرآنفرخی تا بهنگام خواندن نامه خجلی نایدت بروز نشورناصرخسرو چون آینه ز خواندن فرقان کنم ناصرخسرو مجمزی دررسید با نامه بگتگین آنرا بر بالا فرستاد امیر چون نامه بخواند سجده کرد (تاریخ بیهقی) هر کسی که این مقایسه بخواند بچشم خرد و عبرت باید اندر این نگریست (تاریخ بیهقی) رقعه بنمودم چون بخواند مرا پیش تخت روان خواندند (تاریخ بیهقی) قتلغ گشادنامه را بخواند و به امیر مسعود داد و گفت چه باید کرد (تاریخ بیهقی) با دفتر اشعار بر خواجه شدم دی من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند طیان نشستم با جوانمردان اوباش بشستم هرچه خواندم از ادیبانسعدی چنین خواندم که در دریای اعظم بگردابی درافتادند با همسعدی (گلستان) هرکه علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاو راند و تخم نیفشاند (گلستان) ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم وز هرچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم سعدی (گلستان) فروخواندن؛ خواندن قرائت کردن : لوح ازل و ابد فروخوان بنگر که تو زین و آن چه باشیخاقانی خاقانیا فروخوان اسرار آفرینش از نقش هر جمادی کو را روا نبینیخاقانی - ننوشته خواندن؛ ناگفته دانستن || بر زبان آوردن (ناظم الاطباء) گفتن بیان کردن (یادداشت بخط مؤلف) : گفت هجده هفده نی نی شانزده ای برادر خوانده یا که پانزدهمولوی بازرگانان گریه و زاری کردن گرفتند و فریاد بیفایده خواندن (گلستان) حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عز و جل آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نامیدن نخوانده اند مگر سرو را (گلستان) بکسی نمی توانم که شکایتت بخوانم همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی سعدی (طیبات) قصهء لیلی مخوان و غصهء مجنون عشق تو منسوخ کرد رسم اوائل سعدی (طیبات) شنیدم که در حبس چندی بماند نه شکوه نوشت و نه فریاد خواند سعدی (بوستان) - آفرین خواندن؛ آفرین گفتن : که او را فرستاد فغفور چین بشاهی بر او خواندند آفرینفردوسی - فروخواندن؛ املاء کردن گفتن بیان کردن بر زبان آوردن : بدو گفت کز قصهء کوه و دشت فروخوان بمن بر یکی سرگذشتنظامی سخنهای زیبندهء دلنواز بر ایشان فروخواند فصلی درازنظامی ز شیرین کاری شیرین دلبند فروخواندم بگوشش نکته ای چندنظامی ز پرگار زحل تا مرکز خاک فروخواند آفرینش های افلاکنظامی گر آنچه بر سر من میرود ز دست فراق علی التمام فروخوانم الحدیث یطول سعدی (طیبات ||) دعوت کردن بمهمانی خواستن (ناظم الاطباء) دعوت به ولائم و مهمانیها و غیره (یادداشت بخط مؤلف) : ای ترک من امروز نگویی بکجایی تا کس بفرستیم و بخوانیم و بیایی منوچهری انوشه خور طرب کن جاودان زی درم ده دوست خوان دشمن پراگن منوچهری خدیجه گفت پیش عم رو و او را بمهمانی خوان (قصص الانبیاء) چون طعام نداری مهمان چرا میخوانی؟ (قصص الانبیاء) خرکی را بعروسی خواندند خر بخندید و شد از قهقهه سستسنائی امرای عرب را از هر خیل بمهمانی خوانده (گلستان ||) مناجات کردن دعا کردن (ناظم الاطباء) استغاثه کردن نام خدا را بر زبان آوردن (یادداشت بخط مؤلف) : فریدون جهان آفرین را بخواندفردوسی بدان برتری نام یزدانْش را بخواند و بپالود مژگانْش رافردوسی سوی ژرف دریا همی راندند جهان آفرین را همی خواندندفردوسی چو ایشان برفتند لشکر براند جهان آفرین را فراوان بخواندفردوسی گر بترسندی فرعون خدا را خواند جبرئیل آید و خاکش بدهن بفشاند منوچهری چون بنده خدای خویش خواند باید که بجز خدا نداندسعدی (گلستان ||) فریاد کردن تغنی کردن (ناظم الاطباء) به آهنگ آواز برآوردن چنانکه خنیاگر مترنم شدن (یادداشت بخط مؤلف) : سپهدار کیخسرو و مهتران نشستند و خواندند رامشگرانفردوسی صلصل بلحن زلزل وقت سپیده دم اشعار بونواس همی خواند و جریر منوچهری خواند به الحان خوش نامهء پازند و زند سوزنی ور نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری سعدی نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابیسعدی ||نامیدن نام نهادن لقب دادن نام گذاردن تسمیه اسم گذاردن (یادداشت بخط مؤلف) : به افزای خوانند او را بنامابوشکور بلخی ترا نخوانم جز کافر و ستمگر از آنک ببد نمودن من کرده کار آژیریدقیقی بیکلیلغ دهی است بزرگ و دهگان او را نیابعرکین خوانند (حدود العالم) و از زیر وی شهری است کمجکث خوانند (حدود العالم) و ملک کیماک را خاقان خوانند (حدود العالم) نخستین صدوشصت پیدا و سی که پیداوسی خواندش پارسیفردوسی اگر پهلوانی ندانی زبان بتازی تو اروند را دجله خوانفردوسی گرانمایه زن را به درگاه خواند بنامه ورا افسر ماه خواندفردوسی همی پور را زال زر خواند سام چو دستان ورا کرد سیمرغ نامفردوسی روز صید تو گر از شیر بپرسند مثل که چه خوانند ترا گوید اکنون روباهفرخی که خوانند برطایل آنرا بنام جزیری همه جای شادی و کامعنصری گرْت خوانم ماه ماهی ورْت خوانم سرو سرو گرْت خوانم حور حوری ورْت خوانم جان چو جان منوچهری نَبُوی راضی گر زآنکه امیرت خوانم من بدان راضی باشم که غلامم خوانی منوچهری آن ملوک گردن نهادند و خویشتن را کهتر وی خواندند (تاریخ بیهقی) ارسطاطالیس گفت مملکت قسمت باید کرد میان ملوک تا بیکدیگر مشغول شوند و ایشان را ملوک طوایف خوانند (تاریخ بیهقی) هر مرد که این سه قوت را بتمامی بجای آرد آن مرد را فاضل و کامل خواندن رواست (تاریخ بیهقی) چرا دوست خوانی کسی را که دشمن دوستان تو باشد؟ (قابوسنامه) همی گفت کاین را بخوانید پست که مهمان بد از باده گشته ست مست اسدی (گرشاسبنامه) درفشیش داد اژدهافش سیاه جهان پهلوان خواندش اندر سپاهاسدی گفت وسکاره کش تیان خوانی آنچنان ده که بازبستانی ؟ (از حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی) گهر خوانمش یا عَرَض بازگوی کز این هر دو نامش کدامین سزاست ناصرخسرو پیلغوش گلی است از جنس سوسن که آنرا آسمان گون و سوسن آزاد خوانند (لغت نامهء اسدی) و دیبا را پیش از ما دیوبافت خواندندی (نوروزنامهء خیام) و جشن بزرگ داشت و آن روز را نوروز بخواند (نوروزنامه) و نیز از بیماری دموی و صفراوی بماءالشعیر ایمنی بود و اطباء عراق وی را ماء مبارک خوانند (نوروزنامهء خیام) نخواند باید بهرام را همی خونی بدستش اندر هرگز که دیده تیر و تبر؟ مسعودسعد محمدبن طیفور النیسابوری، او عالم و محدث بوده است و در نیسابور سکهء طیفور به وی بازخواندندی (تاریخ بیهق) نه عیسی می توان خواندن هر آن کس را که خر دارد رضی الدین نیشابوری همه وقتی ترا پنداشتم یار همه جایی ترا خواندم وفادارنظامی هر که را او مقبل و آزاد خواند او عزیز و خرم و دلشاد ماندمولوی گر نبودی عکس آن سرو و سرور پس نخواندی ایزدش دارالغرورمولوی حق چو سیما را معرف خوانده است چشم عارف سوی سیما مانده استمولوی مردی که ز شمشیر جفا روی بتابد در کوی وفا مرد مخوانش که زنست آن سعدی (طیبات) شرم آیدم همی که قمر خوانمت بحسن هرگز شنیده ای ز دهان قمر سخن؟ سعدی (طیبات) من نیز بخدمتت کمر بندم باشد که غلام خویشتن خوانی سعدی (طیبات) سعدی خویشتنم خوان که بمعنی بتوام گر بصورت نسب از آدم و حوا دارم سعدی (غزلیات قدیم) روی هر صاحب جمالی را بمه خواندن خطاست گر رخی را ماه باید خواند باری روی تو سعدی (بدایع) بصورت آدمی شد قطرهء آب که چل روزش قرار اندر رحم ماند وگر چل ساله را عقل و ادب نیست بتحقیقش نشاید آدمی خواند سعدی (گلستان) تا مرا هست و دیگرم باید گر نخوانند زاهدم شایدسعدی (گلستان) دل مخوان ای پسر که دول بود آنکه در چاه خلق گول بوداوحدی سه نگردد بریشم ار او را پرنیان خوانی و حریر و پرندهاتف - بازخواندن؛ خواندن نامیدن اسم گذاردن : کجا جندشاپور خوانی ورا جز این نیز نامی ندانی ورافردوسی دو قوم اند از تخس و هر یکی از ایشان را ناحیتی خرد است و دو ده است که بدین دو قوم باز خوانند (حدود العالم) هر کورتی را بپادشاهی کی نهاد آن کورت باغاز کرده است بازخوانده اند (فارسنامهء ابن بلخی) آن ولایت را بنام این شهر بازخواندند (فارسنامهء ابن بلخی ||) دانستن معتقد بودن : و ماانزل علی الملَکین، لام را بزبر خوانند و گروهی چنین خوانند و ماانزل علی الملِکین لام را بزیر خوانند (ترجمهء تفسیر طبری) سپاه مرا سست خواند بکار به هندوستان نیست گوید سوارفردوسی || پذیرفتن انجام دادن : گنه کار باشد به یزدان کسی که اندرز شاهان نخواند بسیفردوسی || صدا کردن طلبیدن دعوت کردن طلب کردن احضار کردن پیش خود داشتن استدعا کردن خواستن مقابل راندن (یادداشت بخط مؤلف) : من اکنون نیایم مگر خوانَدم بجای پرستنده بنشانَدمفردوسی همی برخروشید و فریاد خواند جهان را سراسر سوی داد خواندفردوسی سپه خواند از هر سویی بیکران بزرگان گردنکش و مهترانفردوسی فرستاده را پیش خود خواندی بر تخت زرینْش بنشاندیفردوسی پر از خشم و کینه سپه را بخواند بینداخت آن نامه را و نخواندفردوسی بوبکر عندلیب نوا را بخوان گو قوم خویش را چو بیایی بیارفرخی درساعت فرموده که تا گچگران را بخواندند (تاریخ بیهقی) بونصر بدیوان رسالت رفت و خالی کردند و رسول را آنجا خواندند (تاریخ بیهقی) اگر طمع آن باشد که من بتن خویش بیایم نباید خواند که البته نیایم (تاریخ بیهقی) خواجهء بزرگ بوسهل را بخواند با نایبان دیوان عرض و شمارها بخواست از آن لشکر و خالی کردند و بدان مشغول شدند (تاریخ بیهقی) چو با موبدان رای خواهی زدن بهمْشان مخوان جز جدا تن به تن اسدی (گرشاسب نامه) در این بزمگه شادی آراستند جهان را بخواندند و می خواستنداسدی من با تو ای جسد ننشینم در این سرای کایزد همی بخواند بجای دگر مرا ناصرخسرو زین آفریدگان چو مرا خواند بیگمان با من ضعیف بنده ش کاریست ناگزیر ناصرخسرو رستم چرا نخواند بروز مرگ آن تیز پرّ و چنگل عنقا را؟ناصرخسرو پس ابراهیم و اسماعیل بپرداختند از خانه و خلق را بحج خواندند (مجمل التواریخ و القصص) دانیال پیغمبر را بخواند و بپرسید (مجمل التواریخ و القصص) و از کوفه جماعتی نامه ها و رسول پیوسته کردند بخواندن حسین بن علی علیهماالسلام و بیعت کردند با او (مجمل التواریخ و القصص) امیر منصور کس فرستاد و محمد بن زکریاء رازی را بخواند بدین معالجت او بیامد تا به آموی (چهارمقالهء نظامی عروضی) و فرمان آمد او را که مردمان را بتوحید خوان (تاریخ سیستان) اندر وقت کس فرستاد او را بخواند (تاریخ سیستان) داناآن و زیرکان را بخواند و آن دانه ها بدیشان نمود (نوروزنامهء خیام) ابن عباس گوید که ذوالقرنین یک سال با همه سپاه در مغرب بماند و اهل مغرب را بخدا میخواند (قصص الانبیاء) خلق را بخدای خود خوان و من جبرئیل امینم (قصص الانبیاء) خدایت سلام میرساند و می فرماید برخیز شداد را دعوت کن و بمن خوان که عاصی شده است (قصص الانبیاء) و گفت یا رحیمه ویحک مرا بمعصیت میخوانی (قصص الانبیاء) و میخواهم کی هر کی از داعیان و سرهنگان و معروفان اتباع تواند جمله را بخوانی (فارسنامهء ابن البخی) چو باد از در هر کس نخوانده درنشوم خاقانی نه دل میدادش از دل راندن او نه شایست از سپاهان خواندن اونظامی سوی ما نامه کرد و ما را خواند فصلهایی به دلفریبی راندنظامی کس فرستاد و خواند از آن بومش هم به رومی فریفت از رومشنظامی پس آنگه باد را نزدیک خود خواندعطار اندرآ و دیگران را هم بخوان کاندر آتش شاه بنهاده ست خوانمولوی گفت ای خر اندر این باغت که خواند دزدی از پیغمبرت میراث ماندمولوی گر بخوانی بدر خویش و برانی شاید همچنان شکر کنیمت که عزیز مایی سعدی (بدایع) فضلست اگرم خوانی عدلست اگرم رانی قدر تو ندارد آن کز زجر تو بگریزد سعدی (بدایع) گر نمیرد عجب آن شخص و دگر زنده نباشد که برانی ز بر خویش و دگر بار بخوانی سعدی (طیبات) خدایا گر بخوانی و برانی جز انعامت دری دیگر ندارم سعدی (طیبات) اسیر بند غمت را بلطف خویش بخوان که گر بعنف برانی کجا رود مغلول؟ سعدی (طیبات) گر بخوانی پادشاهی ور برانی بنده ام رای ما سودی ندارد تا نباشد رای تو سعدی (خواتیم) بنده ام گر بلطف میخوانی چاکرم گر بقهر میرانیسعدی (خواتیم) هر سو دود آن کش ز بر خویش براند وآن را که بخواند بدر کس ندواند سعدی (گلستان) هر بیدقی که براندی بدفع آن بکوشیدمی و هر شاهی که بخواندی بفرزین بپوشیدمی (گلستان) حکایت کنند که عربی را درمی چند گرد آمده بود و بشب خوابش نمی برد یکی را از دوستان بر خود خواند (گلستان) - بخویشتن خواندن؛ نزد خود طلبیدن : امیر او را بخویشتن خواند و در آغوش گرفت (تاریخ بیهقی) - بر خویش خواندن؛ نزد خود طلبیدن : همه دختران را برِ خویش خواند بیاراست بر تخت زرین نشاندفردوسی همان پنج تن را بر خویش خواند بنزد یکی خوابگه برنشاندفردوسی او را بر خویش خواند پیوست هر ساعت سود بر سرش دستنظامی - پیش خواندن؛ نزد خود طلبیدن : دبیر پسندیده را پیش خواند سخن هرچه بایست با او براندفردوسی جهاندار پس گیو را پیش خواند بر آن نامور تخت شاهی نشاندفردوسی این نامه چون نبشته آمد خیلتاش را پیش خواند (تاریخ بیهقی) و چون نماز شام ما بازگشتیم مرا تنها پیش خواند (تاریخ بیهقی) این ملطفه خود برداشت و بنزدیک آغاجی خادم برد خاصه و آغاجی خبر کرد پیش خواندند (تاریخ بیهقی) یکی روزش بخلوت پیش خود خواند که عمرش آستین بر دولت افشاندنظامی - فروخواندن؛ طلبیدن، احضار کردن : گر تو بمثل به ابر بر باشی زانجات بحلیه ها فروخوانَدناصرخسرو || بیان رمز نمودن و واضح کردن آن (ناظم الاطباء) کشف رمز کردن ایضاح رمز و خبر مخفی نمودن || دمیدن (یادداشت بخط مؤلف) : باز در گوشش دمد نکته مخوف در رخ خورشید افتد صد کسوف تا بگوش خاک حق چه خوانده است کو مراقب گشت و خامش مانده است مولوی || تعلم کردن (یادداشت بخط مؤلف) : چون شرح لمعه را خدمت شیخ خواندم (یادداشت بخط مؤلف) - درس خواندن؛ تحصیل کردن علم آموختن|| انشاد کردن شعر گفتن شعر سرودن (یادداشت بخط مؤلف) : شاعرت را گو که خوان و صاحبت را گو که پای منوچهری|| نقل کردن ذکر کردن (یادداشت مؤلف) : او را پیوسته بخواندندی تا حدیث کردی و اخبار خواندی و بدان الفت گرفتندی (تاریخ بیهقی ||) برگردانیدن منحرف کردن (یادداشت مؤلف) : چنین گفت موبد بشاه جهان که آن گور دیوی بد اندر نهان که بهرام را خواند از راستی پدید آرد اندر دلش کاستیفردوسی - بازخواندن؛ برگردانیدن رجعت دادن عودت دادن (یادداشت بخط مؤلف) : طاهر نامه کرد و الیاس بن اسد را از سیستان بازخواند (تاریخ سیستان ||) اطاعت کردن حکم و فرمان و نامهء کسی را اطاعت کردن (یادداشت بخط مؤلف) : بر این نیز بگذشت یک روزگار نخواند ایچ کس نامهء شهریارفردوسی || تحمل 1) - در آنندراج ) ( کردن قپان وزنی را نشان دادن وزنی را: قپان پنجاه وچهار کیلو را تمام می خواند (یادداشت بخط مؤلف)( 1 آمده است: از زبان برآوردن حرف و بمجاز یاد کردن و طلب داشتن و فهمیدن و بیان کردن و مقرر کردن و یقین نمودن از معانی آن است.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.