خوان

معنی خوان
[خوا / خا] (اِ)( 1) طبق بزرگی را گویند که از چوب ساخته باشند چه طبق کوچک را خوانچه گویند (برهان قاطع) سفرهء فراخ و گشاده (ناظم الاطباء) سماط ابوجامع : همی از آرزوی خواجه را گه خوان بجز رونج نباشد خورش بخوانش بر معروفی نهادند خوان و بخندید شاه که ناهاربودی همانا براهابوشکور بلخی خوانی نهاده بر وی چون سیم پاک میده با برّگان و حلوا شفتالوی کفیدهابوالعباس بر خوان وی اندر میان خانه هم نان تنک بود و هم ونانهدقیقی چو خوان نهاد نهاری فرونهد پیشت چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو منجیک نبید آر و رامشگران را بخوان بپیمای جام و بیارای خوانفردوسی نهادند خوان گرد باغ اندرون خورش ساختند از گمانها فزونفردوسی همانا که بی نعمت او بگیتی در این سالها کس نیاراست خوانیفرخی بزرگیی چه بود بیش از این قدرخان را که با تو همچو ندیمان تو نشست بخوان فرخی من می نخورم تا نبود بر دو کفم جام یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه منوچهری خوردن را خوانی نهادند سخت نیکوی با تکلف بسیار و ندیمانش بیامدند (تاریخ بیهقی) و در این صفه خوانی نهاده بودند سخت بزرگ (تاریخ بیهقی) آداب طعام خوردن دویم آنک سفره نهد بر خوان که رسول علیه السّلام چنین کرده است که سفره از سفر یاد دهد و نیز بتواضع نزدیکتر بود پس اگر بر خوان خورد روا بود که از این نهی نیامده است (کیمیای سعادت) گرچه بر خوانند هر دو لیک نتوان از محل بر فراز خوان مگس را همچو اخوان داشتن سنایی مرا بریش همی پرسد ای مسلمانان هزار بار بخوان من آمده بی ریشانوری شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام کز کاسه سر کاسه بود سفرهء خوان را انوری افزار ز پس کنند در دیگ حلوا ز پس آورند بر خوانخاقانی چرخ آن دو قرص زرد و سفید اندر آستین آمد بر آستانش و بر خوان او نشست خاقانی خوانی است جهان و زهر لقمه خوابی است حیات و مرگ تعبیرخاقانی گرم نیست روزی ز خوان کسان خدایست رزاق و روزی رساننظامی مرا که چون بسخن خوان نظم آرایم بود نوالهء او جدی و سفره ریزه جدی کمال اسماعیل (از آنندراج) منقطع شد خوان و نان از آسمان ماند رنج زرع و بیل و داسمانمولوی باز عیسی چون شفاعت کرد حق خوان فرستاد و غنیمت بر طبقمولوی -امثال: او خوان نهاد و دیگری دعوت خورد به آن زودی که دست از خوان بدهان رسد به من رس، نظیر: آب اگر در دست داری زمین بگذار و پیش من بیا بر خوان نانهاده آفرین واجب نشود، نظیر: کار ناکرده تحسین ندارد بخور نان خود بر سر خوان خویش خوان بزرگان اگرچه لذیذ است خردهء انبان خود لذیذتر، نظیر: نان خود خوردن بهتر از حلوای دیگران خوردنست خوان خود خوردن و حلیم حاجی رمضان هم زدن، نظیر: نان خود خوردن و حلیم حاجی رمضان هم زدن این مثل دربارهء کسی بکار می رود که بدون داشتن منفعتی از سر و جان برای دیگری می کوشد خوان درویش بشیرینی و چربی بخورند خوان نیامده ولی از بویش پیداست که چیست؛ دربارهء اموری بکار می رود که مقدمهء آن از نتیجه خبر می دهد - بر خوان نشستن؛ بر سفره نشستن (ناظم الاطباء) - بر خوان نهادن؛ به روی سفره نهادن : بر خوان سینه از دل بریان نهاده ایم اوحدی (از آنندراج) - تنگ خوان؛ بدسفره کنایه از خسیس : جهانا مرا خیره مهمان چه خوانی که بد میزبانی و بس تنگ خوانی ناصرخسرو - خوان آسمان؛ کنایه از آسمان : خاک در تو بادا از خوان آسمان به صدر تو عرض رفعت جنت صف نعالش خاقانی - خوان افکندن؛ خوان فکندن سفره گستردن : مگر افکند عشق خوان کرم که کردند هم کاسه لا و نعم ظهوری (آنندراج) - خوان الوان؛ سفرهء رنگین : دریغا که بر خوان الوان عمر دمی چند خوردیم و گفتند بس سعدی (گلستان) - خوان انداختن؛ سفره پهن کردن : ای از تو بر اهل تخت اکلیل سبیل گر ذکر جمیل است وگر قدر جلیل لطف تو بمهمانی ارباب خرد انداخته خوان از سخن خوان جلیل ظهوری - خوان انعام؛ سفرهء بخشش سفره ای که برای انعام و بخشش می گسترانند : پس ترا منت ز مهمان داشت باید بهر آنک می خورد بر خوان انعام تو نان خویشتن ابن یمین - خوان برآراستن؛ کنایه از سفره انداختن (ناظم الاطباء) : برآراست خوان از خورش یکسره فردوسی - خوان تهی؛ سفرهء خالی : آنچه در این مائدهء خرگهی است کاسهء آلوده و خوان تهی استنظامی - خوان احسان؛ خوان کرم (یادداشت مؤلف) - خوان اخوان الصفا؛ سفرهء برادران کنایه از سفره ای است که در آن همرنگی و عدم تکلف باشد کنایه از عدم تکلف : گه از سوز جگر در سور سرّ دلبران بودن گه از راه صفت بر خوان اخوان الصفا رفتن خاقانی - خوان جود؛ سفرهء سخا سفرهء کرم : هرکه آید در وجود از خوان جودت نان خورَد آز غایب بود از آن شد آیت من غاب خاب سیف اسفرنگی - خوان جهان؛ سفرهء جهان کنایه از عالم : قوتم از خوان جهان خون دل است زلهء همت از این خوان چه کنم؟خاقانی خیز خاقانیا ز خوان جهان که جهان میزبان خرم نیستخاقانی بر سر خوان جهان خرمگسانند طفیل پر طاوس مگس ران بخراسان یابمخاقانی - خوان چیدن؛ مقابل خوان گستردن : برو ناصح بچین خوان نصیحت که گوشم امتلای پند دارد ظهوری (از آنندراج ||) - سفره آراستن - خوان دل؛ کعبه خانهء کعبه (ناظم الاطباء) ||- ضمیر سفرهء دل : خوان آگاه دلش را از صفا خانقاه از چرخ اعلی دیده امخاقانی - خوان در هم چیدن؛ مقابل پهن کردن : خوان تعریف بهار وصل در هم چیده ام در تموز هجر مغز استخوان آورده ام ظهوری (از آنندراج) - خوان ساختن؛ سفره گستردن : درع حکمت پوشم و بی ترس گویم کالقتال خوان بخشش سازم و بی بخل گویم کال ّ ص لا خاقانی (از آنندراج) - خوان سخا؛ خوان بخشش سفرهء کرم : چون خوان سخا نهد سلیمان عیسیش طفیل خوان ببینمخاقانی - خوان سخن؛ سخن پردازی میدان سخن : این چو مگس میکند خوان سخن را عفن وآن چو ملخ می برد کشتهء دین را نما خاقانی - خوان سلطان؛ سفرهء پادشاه سفره ای که بر آن سلطان و حواشی می نشینند : رسول را بیاوردند و بر خوان سلطان بنشاندند (تاریخ بیهقی) - خوان شرم؛ سفرهء شرم : چو مستی خوان شرم از پیش برداشت خرد راه وثاق خویش برداشتنظامی - خوان فلک؛ سفرهء فلک میدان فلک سفرهء آسمان : چیست از سرد و گرم خوان فلک جز دو نان این سپید و آن زردیخاقانی بر خوان فلک جز این دو نان نیست آتش خور این دو نان چه باشی؟خاقانی - خوان فکندن؛ سفره انداختن سفره کشیدن : خواجه چون خوان صبحدم فکند زود پیش از صباح بفرستدخاقانی - خوان کرم؛ سفرهء بخشش سفره ای که برای انعام اندازند : یوسف دلها تویی کآیت تست از سخن پیش گرسنه دلان خوان کرم ساختن خاقانی مصطفی پیش خلایق فکند خوان کرم که مگس ران وی از شهپر عنقا بیند خاقانی چنان پهن خوان کرم گسترد که سیمرغ در قاف قسمت خوردسعدی - خوان کشیدن؛ سفره انداختن : بخلق و فریبش گریبان کشید بخانه درآوردش و خوان کشیدسعدی - خوان گستردن؛ سفره انداختن - خوان گیتی؛ سفرهء عالم : بتلخ و ترش رضا ده بخوان گیتی بر که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا خاقانی بر بی نمکیّ خوان گیتی این چشم نمک فشان مرا بسخاقانی - خوان مسیح؛ سفره ای که مسیح با حواریان خود داشت : با صف حواریان صفه بر خوان مسیح نان شکستمخاقانی - خوان معنی؛ معنی دایرهء معنی : خاقانی از ثنایت نو ساخت خوان معنی کو میزبان نطق است وین دیگران عیالش خاقانی - خوان مملکت؛ سفرهء کشور : دشمنش بس دور ماند از تاج و تخت خرمگس گم شد ز خوان مملکتخاقانی - خوان می؛ سفرهء شراب بساطی که برای شراب خوردن گسترند : چو خوانِ می آراستی می گسار فرستاده را خواستی شهریارفردوسی - خوان نعمت؛ سفرهء نعمت : خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده (گلستان) خوان نعمت نهاد و صلای کرم درداد (گلستان) - خوان نهادن (بنهادن)؛ سفره انداختن : بروز چهارم که بنهاد خوان خورش داد از پشت گاو جوان فردوسی (از آنندراج) - خوان همت؛ سفرهء همت : قطران ز بحر خاطر من قطره ای نبود فضلون ز خوان همت تو فضله ای نداشت خاقانی - خوان یغما؛ خوان و سفره ای که مردمان کریم بگسترانند و صلای عام دردهند (ناظم الاطباء) : ادیم زمین سفرهء عام اوست بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست سعدی (بوستان) - ریزهء خوان؛ باقیماندهء سفره : بادخورنده چو خاک جرعهء جام تو جم بادبرنده چو مور ریزهء خوان تو خان خاقانی - سالار خوان؛ سفره دار : بسالار خوان گفت پیش آر خوان جوانان و آزادگان را بخوانفردوسی - همخوان؛ هم سفره : چو همخوان خضری بر این طرف جوی بهفتادوهفت آب لب را بشوینظامی || میز( 2) (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) مطلق میز که ممکنست برای نهادن طعام بکار آید یا چیز دیگر || گیاه خودروی در میان زراعت و ناکاره (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) گیاهی که در میان کشت پدید آید آنرا برکنند تا کشت نیکو روید (صحاح الفرس) : از بیخ بکند او و مرا خوار بینداخت مانندهء خار خسک و خار چو خوانا ابوشکور بلخی (از لغت فرس ||) خانه سرا خان (یادداشت مؤلف) : بخوان کسان اندری پست بنشین مدان خانهء خویش خوان کسان را ناصرخسرو - خوان عسل؛ خان عسل خانهء زنبور که عسل در آن می گذارد : صحبت نیکان ز جهان دور گشت خوان عسل خانهء زنبور گشتنظامی || ایوان (یادداشت مؤلف) : تو خفته به آرام در خوان خویش چه دیدی بگو تا چه آمدْت پیشفردوسی این فلانان همه زوار تو باشند شها که ترا خالی زینسان نبود خانه و خوان فرخی امیر بگرمابه رفت از میدان و از گرمابه به خوان رفت (تاریخ بیهقی) نماز عید بکردند و امیر بدان خانهء بهاری که بر راست صفه ای است بخوان بنشست (تاریخ بیهقی) با در و دشت ساز خاقانی خانه و خوان ناسزا منگرخاقانی - پیش خوان؛ سکومانندی که در جلو دکانها سازند و در کنار آن صاحب دکان نشیند و معامله کنند سکو || کاروانسرای خان (یادداشت مؤلف) : پل و برکه و خوان و مهمانسرای سعدی (بوستان) - هفت خوان؛ هر یک از هفت دستبرد اسفندیار که مجموع آنرا فردوسی هفتخوان گوید || - هفت آسمان هفت زمین : جاه او در یک دو ساعت بر سه بعد و چارطبع پنج نوبت میزند در شش سوی این هفت خوان خاقانی (دیوان چ ،xvan افغانی ،xan طبق، سینی)، کردی ) xvan 1) - در حاشیهء برهان قاطع چ معین آمده: پهلوی ) ( عبدالرسولی ص 334 طعام هم معنی می دهد « خوان میز » سینی، بشقاب) ( 2) - در پاره ای از ابیات که برای معنی قبل نقل کردیم )v an بلوچی.

درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس

اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارت‌های عضو شتاب

مشاهده جزئیات محصول

اشتراک‌گذاری:

با مهر شما، راه هموارتر می‌شود

 

اگر قافیه‌ها بر دل‌ات نشسته‌اند و نغمۀ این ابزار، لبخند به لبت نشانده... بدان که این تلاش، بی‌هیچ چشم‌داشتی رقم خورده؛ اما نسیم حمایت تو، ادامۀ راه را برای ما هموارتر خواهد کرد.

حمایت از ما

قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از کافه‌بازار یا مایکت از این پروژه ادبی حمایت کنید.

خرید از بازار خرید از مایکت

ربات تلگرامی قافیه‌یاب

ربات قافیه‌یاب هم‌صدا، ابزاری کاربردی، رایگان و سریع در زمینه ادبیات فارسی برای جستجوی قافیه در تلگرام.

مشاهده ربات

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.