خواجه تاش
[خوا / خا جَ / جِ] (اِ مرکب) هم خواجه دو غلام را گویند که یک صاحب و مولی دارند دو بنده یک مولی (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)( 1) : بر آسمان برسد نام من ز بندگیت چو خواجه تاش من این سقف آسمان نام است مجیرالدین بیلقانی درین بندگی خواجه تاشم ترا گر آیم بتو بنده باشم ترانظامی گفتمش ما بندهء شاهنشهیم خواجه تاشان گه آن درگهیممولوی بندگانمان خواجه تاش ما شوند بیدلانمان دلخراش ما شوندمولوی من و تو هر دو خواجه تاشانیم بندهء بارگاه سلطانیمسعدی و با خواجه تاشان کلاه تکبر نگذارد (مجالس سعدی ص 26 ||) هم قطار همکار : بر آن درگه چو فرصت یابی ای باد بیار این خواجه تاش خویش را یادنظامی سعادت خواجه تاش سایهء تو صلاح از جملهء پیرایهء تونظامی بدین طاووس ماران مهره پاشند که طاووسان و ماران خواجه تاشندنظامی میکائیلت نشانده بر پر آورده بخواجه تاش دیگرنظامی هم بر آن در گرد و از سگ کم مباش با سگ کهف ار شدستی خواجه تاش مولوی همچو هندوبچه هان ای خواجه تاش روز محمود عدم ترسان مباشمولوی بهر روز مرگ اکنون مرده باش تا شوی با عشق سرمد خواجه تاشمولوی نفخهء دیگر رسید آگاه باش تا از فارسی بمعنی صاحب و آقا و مولی می « خواجه » آن هم وانمانی خواجه تاشمولوی ( 1) - مرحوم دهخدا این کلمه را مرکب از می شود « هم صاحب » و « هم آقا » که معنی آن « هم » ترکی بمعنی « تاش » دانند با.