خواباندن
[خوا / خا دَ] (مص) مخفف خوابانیدن انامه (یادداشت بخط مؤلف) در خواب کردن موجب خواب کسی را فراهم کردن تا بخوابد : جوان را برآن جامهء زرنگار بخواباند و آمد بر شهریارفردوسی || نقش زمین کردن از حال ایستاده به حال خوابیده درآوردن هیئت و شکل خوابنده بچیزی دادن این مصدر بیشتر برای چارپایان نظیر شتر و امثال آن بکار می رود آن هم وقتی که آنها از حالت ایستاده بحالت خوابیده درمی آیند : اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل ||زدن نواختن چون: سیلی بگوش دیگری خواباند (یادداشت بخط مؤلف ||) قرار دادن چون: خیار را در آب نمک خواباند پیاز را در سرکه خواباندن( 1) - خواباندن مرغ؛ بر تخم نشاندن و قرار دادن تخم زیر آن تا جوجه بیرون آید || از جریان بازداشتن چون: سرمایهء خود را خواباند، بمعنی از جریان ثروت بیرون کردن است (یادداشت مؤلف ||) از کار انداختن چون ماشین را خواباند، ساعت را خواباند (یادداشت بخط مؤلف ||) خراب کردن چون: سیل قناتها را خواباند (یادداشت بخط مؤلف) ||دراز کردن روی زمین یا زیرزمین چون: باغبان شاخهء گل را در زمین خواباند( 2 ||) آرام کردن چون: فلانی فتنه را خواباند؛ یعنی فتنه را آرام کرد || مدتی در محل یا جایی نهادن چون فلانی گوشت را خواباند؛ یعنی آن را قطعه قطعه کرد و چند شبانروز در محلی نهاد تا تُرد و زودپز شود (یادداشت بخط مؤلف ||) واگذاردن چون: صیاد شکار را خواباند؛ یعنی صیاد شکار را دنبال کرد تا آن در سوراخی یا بن سنگی نهان شود و سپس او را گذارده و جای او نشان کرده و صید دیگر که میگریخت پرداخت|| مراقبت کردن چون: فلانی چشم خواباند تا فرصت بدست آورد؛ یعنی مراقب فرصت مناسب شد فلانی گوش خواباند؛ یعنی منتظر فرصت شد ( 1) - در آنندراج خواباندن به این معنی، آلودن معنی شده است ( 2) - غرض از این عمل تکثیر بوتهء گل یا درخت است چه بر اثر خواباندن، شاخه در زمین ریشه می دواند و درخت یا بوتهء علیحده میشود.