خواب آلود
[خوا / خا] (ن مف مرکب)آن که بسیار خسبد خواب آلو (یادداشت بخط مؤلف ||) آنکه کام بیدار نشده است (یادداشت بخط مؤلف) بین نوم و یقظه : کنون بباید رفتن همی بقهر و سرت پر از بخار خمار است و چشم خواب آلود ناصرخسرو نرگس تر بچشم خواب آلود هر که را چشم بود خواب ربودنظامی تا نپنداری که بعد از چشم خواب آلود تو تا برفتی خوابم اندر چشم بیدار آمده ست سعدی تو بدین هر دو چشم خواب آلود چه غم از چشمهای بیدارتسعدی بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر زآنکه زد بر دیده آبی روی رخشان شما حافظ.