خو

معنی خو
(اِ) خصلت (بحر الجواهر) سجیه (منتهی الارب) سرشت طبیعت نهاد طبع مزاج (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) : ملول مردم کالوس و بی محل باشند مکن نگارا این خو و طبع را بگذار ابوالمؤید بلخی بسان پلنگ ژیان بد بخوی نکردی جز از جنگ هیچ آرزویفردوسی جز اینقدر نتوان گفت بر جمال تو عیب که مهربانی از آن طبع و خو نمی آیدسعدی - خونریزخو؛ خون آشام سفاک ظالم طبیعت : ور بود مریخی خونریزخو جنگ و بهتان و خصومت جوید اومولوی - دیوخوی؛ دیوسیرت دیوسرشت دیوطبیعت دیونهاد : از آن پس به گرسیوز دیوخوی چنین گفت آن شاه آزرم جویفردوسی - شاه خوی؛ بلندطبع آنکه طبیعت شاهانه دارد آنکه سرشت ملکانه دارد آنکه بزرگ طبع است - شاهین خو؛ شاهین طبع بلندپرواز برترگیر برتردان - شیرخو؛ شجاع باشجاعت آنکه طبع شیر دارد دلیر - عقاب خو؛ شاهین طبع بلندپرواز برترگیر - کبک خو؛ کبک طبع کبک سرشت - گربه خو؛ مکار نمک نشناس بی حقوق - نیک خو؛ نیک طبیعت نیک سرشت نیک مزاج نیک سیرت : گفت در ملکم سگی بد نیکخو نک همی میرد میان راه اومولوی || انس (یادداشت بخط مؤلف) - خو گرفتن؛ انس گرفتن مأنوس شدن : بیابانیانند وحشی بسی که هرگز نگیرند خو با کسینظامی - هم خو؛ انیس - هم خو شدن؛ انیس شدن مأنوس شدن :اسب و خر را که پهلوی هم بندند اگر هم بو نشوند هم خو میشوند (از امثال و حکم دهخدا ||) طریق (یادداشت بخط مؤلف) : نماند جاودان طالع به یک خوی نماند آب دائم در یکی جوینظامی || عادت (یادداشت بخط مؤلف) : زنان نازک دلند و سست رایند به هر خو چون برآریشان برآیند (ویس و رامین) و طبع خویش را برآن خو ندهد که آن درجه که فلان یافته است دشوار است بدان رسیدن (تاریخ بیهقی) باز کرده ز شوربا خوردن اندرین چند روزه عادت و خوسوزنی خو مبر از خورد بیکبارگی خورده نگهدار به کم خوارگینظامی دفع علت کن چو علت خو شود هر حدیث کهنه پیشت نو شودمولوی این بود خوی لئیمان دنی بد کند با تو چو نیکوئی کنیمولوی خوی بد بر طبیعتی که نشست نرود تا بروز مرگ از دستسعدی -امثال: خویی که با شیر در شود با جان برآید - خو کردن؛ عادت کردن : چنین داد پاسخ بدو پهلوان که ای نامور گرد روشن روان یکی نامداری از ایران منم که خوکرده بر جنگ شیران منمفردوسی من بر آنکه بگوید چنانکه گفته ام و جواب پسندیده بازآرد خو کرده ام (تاریخ بیهقی) مکن خو به پر خوردن اندر نهفت که با کاهلی خواب شب هست جفت اسدی خو کرده به تنگنای شروان با تنگی آب و نان مادرخاقانی آری به آب نایژه خو کرده اند از آنک مستسقیان لجهء بحر عدن نیندخاقانی دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد || خلق (یادداشت بخط مؤلف) : بدان خو مبادا که مردم بود چو باشد پی مردمی گم بودفردوسی همتی دارد عالی و دلی دارد راد عادتی خوب و خویی نیکو و رائی محکم فرخی خواهم که بدانم این جانا تو چه خو داری تا از چه برآشوبی تا از چه بیازاری منوچهری کم آزاری و بردباریش خوست دلش باوفا و کفش باسخاست ناصرخسرو گیتیت یکی بندهء بدخوست مخوانش زیرا ز تو بدخو بگریزد چو بخوانیش ناصرخسرو با درد فراق تو میزنم الحق درمان ز که جویم که ز خوی تو ندیدم خاقانی - استیزه خو؛ ستیزه گر پرخاشگر تندخو تندخلق : او گمان برده که من کردم چو او فرق را کی داند آن استیزه خومولوی - بدخو؛ بدخلق سختگیر عصبانی کج خلق : فریاد بلا اله الا هو زین بی معنی زمانهء بدخوناصرخسرو و همیشه بدخو در رنج بزرگ باشد و مردمان از وی به رنج (تاریخ بیهقی) ز بهر درم تند و بدخو مباشنظامی بسیار ملامتم بکردند کاندر عقبش مرو که بدخوستسعدی گفتم همه نیکویی است لیکن این است که بیوفا و بدخوستسعدی - بدخوئی؛ کج خلقی بدخلقی تندخویی : ترا عشق سودابه و بدخویی ز سر برگرفت افسر خسرویفردوسی کز سر کین وری و بدخویی در حق من دعای بد گویینظامی دختر بدخویی و ستیزه روئی آغاز نهاد (گلستان سعدی) - پاک خو؛ خوش خُلق - پاکیزه خو؛ خوش خلق پاک خو : پاکیزه روی در همه شهری بود ولیک نه چون تو پاکدامن و پاکیزه خو بود سعدی - تندخو؛ عصبانی کج خلق خشمگیر فلک تندخوی است با هر کسی تو با او مکن تندخویی بسیفردوسی بنالید درویشی از ضعف حال بر تندخویی خداوند مالسعدی - جم خو؛ آنکه خویش به خوی پادشاهان ماند بمانند جم در خوی : جم ملکت و جم خصال و جم خوست جم را ملک الزمان ببینمخاقانی - خوش خو؛ خوش خلق نیک خلق دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوشخو تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان سعدی - زشت خو؛ زشت خلق بدخلق : یکی را زشتخویی داد دشنام سعدی (گلستان) - زیباخو؛ خوش خلق خوش خو : هر آنچه بر سر آزادگان رود زیباست علی الخصوص که از دست یار زیباروست سعدی - فرخنده خو؛ خوش خلق خوشخو - نرم خو؛ خوشخو خوش خلق - نرم خویی؛ خوش خلقی خوش رفتاری چه سازیم تا نرم خویی کنندنظامی - نیک خو؛ خوش خلق خوش رفتار نرم خو : باخردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست صورتی هرگز ندیدم کین همه معنی دروست سعدی وگر خواجه با دشمنان نیکخوست بسی برنیاید که گردند دوست سعدی (بوستان) - واژگونه خو؛ بدخلق زشت خو.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.