خنیاگر
[خُ گَ] (ص مرکب) سرودگوی سازنده نوازنده مغنی آوازه خوان (ناظم الاطباء) مطرب (تفلیسی) (زمخشری) (غیاث اللغات) قوال (غیاث اللغات) ساززن خواننده نوائی (یادداشت بخط مؤلف) ج، خنیاگران( 1) : خنیاگر ایستاد و بربط زن از بس شکفته شد در اشکنجهمنوچهری همی تا برزند آواز بلبلها ببستانها همی تا برزند قابوس خنیاگر بمزمرها منوچهری گر زآنکه خسروان را مهدی بود بر اشتر خنیاگران او را پیل است با عماری منوچهری خنیاگر است فاخته و عندلیب را بشکست نای در کف و طنبور در کنار منوچهری زاغش نگر صاحب خبر بلبل نگر خنیاگرش ناصرخسرو سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید که خواند او را اخترشناس خنیاگر مسعودسعد نوای بلبل و طوطی خروش عکه و سار همی کنند خجل لحنهای خنیاگرانوری خوش نبود با نظر مهتران بر دف او جز کف خنیاگراننظامی خنیاگر زن صفیر دوک است تیر آلت جعبهء ملوک استنظامی شنیدم که در لحن خنیاگری برقص اندرآمد پری پیکری سعدی (بوستان) نظم را علمی تصور کن بنفس خود تمام گر نه محتاج اصول و صوت خنیاگر بود امیرخسرو دهلوی ز مجلس تو نظر نگذرد همی ناهید بدان طمع که بخنیاگریش بنوازی ؟ (از شرفنامهء منیری) سازندهء کار گنبد خضرا خنیاگر نرم زهرهء زهرا(نقل از مؤلف) ( 1) - مرحوم دهخدا آورده اند: عرب در قدیم الزمان از خنیاگر مخنکر آورده است چنانکه در مهذب الاسماء آمده المخنکر خنیاگر.