خنس
[خَ] (ع مص) سپس ماندن یقال: خنس عنه خنساً و خنوساً || سپس کردن و گذشتن از آن یقال: خنس زیداً || گرفتن نر انگشت یقال: خنس الابهام || غایب کردن دیگری را یقال: خنس بفلان منه الحدیث: یخرج عنق من النار فتخنس بالجبارین فی النار؛ ای تدخلهم و تغیبهم فیها || غایب گردیدن پنهان شدن (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).