خمیدن
[خَ دَ] (مص) کج شدن خم گردیدن (ناظم الاطباء) خم شدن خم آوردن دوتا شدن چفته شدن خم خوردن منحنی گشتن گوژ شدن دولا شدن بخم شدن انحناء انعطاف تقوس (یادداشت بخط مؤلف) : خمیدی سر از بار شاخ درخت بفر جهاندار پیروزبختفردوسی مرا خواست کآرد بخم کمند چو دیدم خمیدم ز راه گزندفردوسی سپیده چو از جای خود بردمید میان شب تیره اندر خمیدفردوسی آمده نوروز و ماه با گل سوری بهم بادهء سوری بگیر بر گل سوری بخم زلف بنفشه ببوی لعل خجسته ببوس دست چغانه بگیر پیش چمانه بچم منوچهری رویم چو گل زرد شد از درد جهالت وین سرو بناوقت بخمید چو چنبر ناصرخسرو زلف بنفشه خمید بر غبب جویبارخاقانی زرشک او بخمد پشت صاحب خرچنگ ز سهم او برمد هوش راکب ضرغام ؟ (سندبادنامه ص 12 ) آن یکی افتاد بیهوش و خمید چونکه در بازار عطاران رسیدعطار || میل میلان منحرف شدن بیراه رفتن (یادداشت بخط مؤلف ||) لنگیدن (ناظم الاطباء) همقی نوعی از رفتار یعنی گاهی بچپ گاهی براست خمیدن در رفتن (منتهی الارب ||) تعظیم کردن به رکوع درآمدن (یادداشت بخط مؤلف) : برسمی که بودش فرازآورید جهانجوی پیش سپهبد خمیدفردوسی چو بهری ز تیره شب اندر چمید کی نامور پیش یزدان خمیدفردوسی -خمیدن پشت؛ خم کردن پشت دوتا کردن پشت : مانا که گوهری ز کف تو نهان شده پشت از برای جستن آن را خمیده ای سنائی خمیدن [خِ دَ] (مص) خلمیدن بینی گرفتن (ناظم الاطباء).