خمول
[خُ] (ع اِمص) گمنامی (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : ما سزا داریم که منزلتی و بدین خمول و انحطاط راضی نباشیم (کلیله و دمنه) آنکه بخمول راضی گردد نزدیک اهل مروت وزنی ندارد (کلیله و دمنه) نشاید پادشاهان را که هنرمندان را بخمول اسلاف فروگذارند (کلیله و دمنه) از خزائن اموال و کرایم خمول و طرفی ممالک خویش به او بازگذاردند (ترجمهء تاریخ یمینی) زآنکه خوشخو آن بود کو در خمول باشد از بدخوی و بدطبعان حَمولمولوی || حقارت مذلت|| تاریکی ظلمت (از ناظم الاطباء) - کنج خمول؛ گوشهء تنهایی و تاریکی و عزلت (از ناظم الاطباء).