خلوف
[خُ] (ع مص) بوی گرفتن دهان روزه دار (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) منه: خلف خلوفاً و خلوفهً و خلفهً رجوع به خلفه شود || متغیر شدن مزه و بوی شیر (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب ||) تباه شدن کسی || برآمدن بر کوه || گرفتن کسی را از پس وی || خدا جای گم شدهء کسی شدن (منتهی الارب) (از تاج العروس||) ستون استوار کردن در مؤخر خانه (منتهی الارب ||) پس پدر و یا بجای پدر شدن (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب ||) اختلاف کردن || غوره نوآوردن تاک || خلیفهء کسی در اهل او گردیدن || خوی پدر نگرفتن پسر (منتهی الارب) در تمام معانی رجوع به خلفه شود || اصلاح جامه کردن || گول و احمق گردیدن (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از شود « خلافه » تاج العروس) منه: خلف فلان خلافهً و خلوفاً رجوع به.